(ادامه☝️🏻)
عادی نبودن البته میتواند شکلهای مختلفی به خود بگیرد. بیعاران و دیوانگان هم عادی نیستند؛ باری مقصود من فراتر از عادی بودن است. زندانی سیاسی (در آن دوره)، اگر سیاسی و زندانی هم نبود یک آدم عادی (کارمند، کارگر، مهندس، کاسب ...) نمیشد. دنبال چیزی بیشتر بود. زندانی سیاسی به تصادف و از برکت اتفاق به این راه و این ایستگاه افتاده است. اصل ماجرا این است که او یک انرژی حیاتی (لیبدو) قویتر از بسیاری داشته است. این موتور محرک او بوده. باید «یک چیزی» میشده، نه هر چیزی؛ نه هر شغل و کاربار معمولی. تاحدودی شبیه کسی که سردار نظامی میشود و از خود رشادت و شهامت نشان میدهد و بسا که کشته شود. البته به او حرمت بسیار مینهند، و بسا که درست هم کنند، باری، بهرغم چاشنیهای متعددِ خوشبو و خوشگواری که معمولاً به این نوع کردار میزنند، گوشت و استخوانش همان است که گفتم: لیبیدوی قوی، میل به ماجراجویی، انزجار از روزمرگی. این همانقدر میتواند کسی را به پیوستن به باندهای خلاف، پیگیری ورزشهای سنگین حرفهای، قمار، تجارت و تولید ترغیب کند که به سیاست و مبارزه.
برای همین هم هست که آنهایی که از زندان بیرون میآمدند، برخی کاری میکردند که به آن بازگردند چون زندگی عادی را دون شأن خود میبینند، و برخی دچار فروپاشی روحی و افسردگی میشوند، و جمعی هم به سراغ کاری دیگر میروند، ولی نه هر کاری. کاری که از منظر اهمیت در همین حد و حدود باشد: کارخانهای، شرکتی، مؤسسهای که در رأس آن باشند.
بررسی احوال و رفتار مجاهدین و فداییان و تودهایها و نیز برخی فتوکپیهای آنان در قبل از انقلاب نشان میدهد که تا چه اندازه از اخلاق و مردمی به دور بودند و رقابت بر سر ریاست، کار آنها را به آزار و قتل همرزمان هم میکشاند. در مورد کشورهای دیگر هم، گرچه در میان زندانیان سیاسی، گاه به شخصیتهای اخلاقی و دلسوز هم برمیخوریم، باری، ماجرا همان است. نیرو محرکه در بن و بنیاد همان پُری شخص از انرژی حیاتی (عشق، خشم، میل، به خصوص رقابت و سروری) است.
تا جایی که به ایستادگی بر سر ایدههای درست مربوط است، به برخی از آنها بایستی احترام گذاشت، ولی نه به یمن فداکاری و بزرگی و دیگرخواهی.
@mardihamorteza
عادی نبودن البته میتواند شکلهای مختلفی به خود بگیرد. بیعاران و دیوانگان هم عادی نیستند؛ باری مقصود من فراتر از عادی بودن است. زندانی سیاسی (در آن دوره)، اگر سیاسی و زندانی هم نبود یک آدم عادی (کارمند، کارگر، مهندس، کاسب ...) نمیشد. دنبال چیزی بیشتر بود. زندانی سیاسی به تصادف و از برکت اتفاق به این راه و این ایستگاه افتاده است. اصل ماجرا این است که او یک انرژی حیاتی (لیبدو) قویتر از بسیاری داشته است. این موتور محرک او بوده. باید «یک چیزی» میشده، نه هر چیزی؛ نه هر شغل و کاربار معمولی. تاحدودی شبیه کسی که سردار نظامی میشود و از خود رشادت و شهامت نشان میدهد و بسا که کشته شود. البته به او حرمت بسیار مینهند، و بسا که درست هم کنند، باری، بهرغم چاشنیهای متعددِ خوشبو و خوشگواری که معمولاً به این نوع کردار میزنند، گوشت و استخوانش همان است که گفتم: لیبیدوی قوی، میل به ماجراجویی، انزجار از روزمرگی. این همانقدر میتواند کسی را به پیوستن به باندهای خلاف، پیگیری ورزشهای سنگین حرفهای، قمار، تجارت و تولید ترغیب کند که به سیاست و مبارزه.
برای همین هم هست که آنهایی که از زندان بیرون میآمدند، برخی کاری میکردند که به آن بازگردند چون زندگی عادی را دون شأن خود میبینند، و برخی دچار فروپاشی روحی و افسردگی میشوند، و جمعی هم به سراغ کاری دیگر میروند، ولی نه هر کاری. کاری که از منظر اهمیت در همین حد و حدود باشد: کارخانهای، شرکتی، مؤسسهای که در رأس آن باشند.
بررسی احوال و رفتار مجاهدین و فداییان و تودهایها و نیز برخی فتوکپیهای آنان در قبل از انقلاب نشان میدهد که تا چه اندازه از اخلاق و مردمی به دور بودند و رقابت بر سر ریاست، کار آنها را به آزار و قتل همرزمان هم میکشاند. در مورد کشورهای دیگر هم، گرچه در میان زندانیان سیاسی، گاه به شخصیتهای اخلاقی و دلسوز هم برمیخوریم، باری، ماجرا همان است. نیرو محرکه در بن و بنیاد همان پُری شخص از انرژی حیاتی (عشق، خشم، میل، به خصوص رقابت و سروری) است.
تا جایی که به ایستادگی بر سر ایدههای درست مربوط است، به برخی از آنها بایستی احترام گذاشت، ولی نه به یمن فداکاری و بزرگی و دیگرخواهی.
@mardihamorteza