#پارت75
یاد نگاه پر از تعجبش لبخند و روی لبم نشوند
وقتی سرمیز شام بشقابشو ازش گرفتم اینقدر
تعجبش بامزه بود که نزدیک خنده ام بگیره و
سریع از میز دور شدم! وقتی پشقاب پر از
ماکارانی چرب و روی لباسش خالی کردم قیافه
اش خیلی دیدنی بود! چشمای درشتش که با لنز
آبی گردتر شده بود واسه یه لحظه اشکی شد!
مهران بیچاره رنگش پریده بود! خیلی از کارم
تعجب کرده بود اما خبر نداشت ماهک خودش
بازی شروع کرده بود و حقش بود! ماهک با نفرت
و حیرت حرف میزد و با عصبانیت سالن مهمونی
رو ترک کرد! اما نه.. نباید میذاشتم بره! امشب
باید یه جوری باهاش سرحرف و باز کنم پس
دنبالش رفتم و کنار ماشینش پیداش کردم
خداروشکر شانسم گرفت و ماشینش داشت آژیر
میزد و بهونه پیدا کردم اما اون ۴۰۵ ماشین
ماهک نبود ماشینش یه جنسیس کوپه سفید بود! شبیه
همونی که صاحبش روی ماشینم خط انداخته
بود! به همون کثیفی و با همون پلاک(ص)
یاد نگاه پر از تعجبش لبخند و روی لبم نشوند
وقتی سرمیز شام بشقابشو ازش گرفتم اینقدر
تعجبش بامزه بود که نزدیک خنده ام بگیره و
سریع از میز دور شدم! وقتی پشقاب پر از
ماکارانی چرب و روی لباسش خالی کردم قیافه
اش خیلی دیدنی بود! چشمای درشتش که با لنز
آبی گردتر شده بود واسه یه لحظه اشکی شد!
مهران بیچاره رنگش پریده بود! خیلی از کارم
تعجب کرده بود اما خبر نداشت ماهک خودش
بازی شروع کرده بود و حقش بود! ماهک با نفرت
و حیرت حرف میزد و با عصبانیت سالن مهمونی
رو ترک کرد! اما نه.. نباید میذاشتم بره! امشب
باید یه جوری باهاش سرحرف و باز کنم پس
دنبالش رفتم و کنار ماشینش پیداش کردم
خداروشکر شانسم گرفت و ماشینش داشت آژیر
میزد و بهونه پیدا کردم اما اون ۴۰۵ ماشین
ماهک نبود ماشینش یه جنسیس کوپه سفید بود! شبیه
همونی که صاحبش روی ماشینم خط انداخته
بود! به همون کثیفی و با همون پلاک(ص)