#پارت941
-پلیس خبر کرده؟
بی توجه به فرزاد رو به فرهاد گفت:
-تو که می دونی پلیسم نمی تونه جلومون و بگیره.
من آدم دارم اونا حتی پرونده ام تشکیل نمی دن برادر احمقم.
برادر؟ برادر بودن! برادر بودن و رو داداششون اسلحه می کشیدن!
خدایا این جا چه خبره! وحشت بهم غلبه کرد
افتادم رو تخت.نکنه با انتخاب فرهاد اشتباه کرده باشم؟ فرهاد با اونا بود؟
فرزاد سر بلند کرد و مبهوت داد زد:
-صیغه کردیش؟
نیشخند فرهان رو لبش ماسید و خشک شده گفت:
عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
-پلیس خبر کرده؟
بی توجه به فرزاد رو به فرهاد گفت:
-تو که می دونی پلیسم نمی تونه جلومون و بگیره.
من آدم دارم اونا حتی پرونده ام تشکیل نمی دن برادر احمقم.
برادر؟ برادر بودن! برادر بودن و رو داداششون اسلحه می کشیدن!
خدایا این جا چه خبره! وحشت بهم غلبه کرد
افتادم رو تخت.نکنه با انتخاب فرهاد اشتباه کرده باشم؟ فرهاد با اونا بود؟
فرزاد سر بلند کرد و مبهوت داد زد:
-صیغه کردیش؟
نیشخند فرهان رو لبش ماسید و خشک شده گفت:
عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈