#پارت768
کارگرا دم خونه ایستاده بودن و به داخل نگاه می کردن.
دوباره صدای داد فرهاد:
- می گی یا همه اینا رو آتیش بزنم؟
صدای داد سعادت:
- چی کار می کنی روانی؟
هم زمان با این صدا صدای کشیدن چیزی اومد
و کمی خودم و بیشتر پنهون کردم
اما همچنان نگاهم به در واحد بود.
کارگرا با سرعت رفتن کنار و تا رفتن کنار،
یخچالم با قدرت افتاد زمین و حتی از چند تا پله هم رفت پایین!
گرد و خاک و صدای فجیهش باعث شد دستم و بزارم رو دهنم.
صدای نعره ی فرهاد:
عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
کارگرا دم خونه ایستاده بودن و به داخل نگاه می کردن.
دوباره صدای داد فرهاد:
- می گی یا همه اینا رو آتیش بزنم؟
صدای داد سعادت:
- چی کار می کنی روانی؟
هم زمان با این صدا صدای کشیدن چیزی اومد
و کمی خودم و بیشتر پنهون کردم
اما همچنان نگاهم به در واحد بود.
کارگرا با سرعت رفتن کنار و تا رفتن کنار،
یخچالم با قدرت افتاد زمین و حتی از چند تا پله هم رفت پایین!
گرد و خاک و صدای فجیهش باعث شد دستم و بزارم رو دهنم.
صدای نعره ی فرهاد:
عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈