#پارت710
معلومه که بود!
-بیا پیراشکی درست کردم.
لبخند بی روح و محوی می زنم و با چشمام ازش تشکر می کنم
این رو از نگاه خیره و پلک آرومممیفهمه.
پشت کانتر رو صندلی های بلند رنگی رنگی می شینیم
و بی حرف شروع می کنیم به خوردن
خوش مزه است اما خوب من تو این دنیا نیستم
رزیتا می خنده و حرف می زنه و شوخی می کنه
از برادر زاده اش و شیطونی هاش حرف می زنه
من تو این دنیا نیستم هستم؟
معلومه که نیستم
یه تیکه تقریبا بزرگ از پیراشکی خوردم،
رزیتاهم دست از حرف زدن برداشته بود از این حالتشون بدممیومد.
لحظه لحظه و تک تک کاراشون آمیخته به ترحم بود.
بعد از غذا حدودا چهل دقیقه گذشته بود،
بارزیتا بر خلاف غر غراش مبنی بر استراحت کردنم خونه رو تمیز کردیم
و بعدش آماده شدم برای تمرین.
یکی از رقصای قدیمی اما جذابم و می خواستم تکنیکی ترش کنم.
عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
معلومه که بود!
-بیا پیراشکی درست کردم.
لبخند بی روح و محوی می زنم و با چشمام ازش تشکر می کنم
این رو از نگاه خیره و پلک آرومممیفهمه.
پشت کانتر رو صندلی های بلند رنگی رنگی می شینیم
و بی حرف شروع می کنیم به خوردن
خوش مزه است اما خوب من تو این دنیا نیستم
رزیتا می خنده و حرف می زنه و شوخی می کنه
از برادر زاده اش و شیطونی هاش حرف می زنه
من تو این دنیا نیستم هستم؟
معلومه که نیستم
یه تیکه تقریبا بزرگ از پیراشکی خوردم،
رزیتاهم دست از حرف زدن برداشته بود از این حالتشون بدممیومد.
لحظه لحظه و تک تک کاراشون آمیخته به ترحم بود.
بعد از غذا حدودا چهل دقیقه گذشته بود،
بارزیتا بر خلاف غر غراش مبنی بر استراحت کردنم خونه رو تمیز کردیم
و بعدش آماده شدم برای تمرین.
یکی از رقصای قدیمی اما جذابم و می خواستم تکنیکی ترش کنم.
عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈