"سعی کردم تو را به سختی در قلبم زندانی کنم؛ اما نشد. قلب من بارها شکسته بود. از لابه لای
ترکهایش فرار کردی.
قفسه ی سینه ام حالا پر شده از خاطرات ده جلدی. هر شب یکی را از پنجره پرت میکنم
بیرون.
همان لحظه که میخواستی بری مرا بوسیدی. همان لحظه که میخواستم ببوسمت، رفتم. دیگر برایم مهم نیست که من از دور قشنگم."
📝 اونوماتوفوبیا
ترکهایش فرار کردی.
قفسه ی سینه ام حالا پر شده از خاطرات ده جلدی. هر شب یکی را از پنجره پرت میکنم
بیرون.
همان لحظه که میخواستی بری مرا بوسیدی. همان لحظه که میخواستم ببوسمت، رفتم. دیگر برایم مهم نیست که من از دور قشنگم."
📝 اونوماتوفوبیا