درست همون لباسی که تن نگار و اون منشی بیرون بود که بعدن فهمیدم اسمش ندا بود، خب یه لباس آبی روشن به سبک مهماندار ها و کلاهی که باید روی سرمون میگذاشتیم و کامل گردن و تخت سینمون رو نمایان میکرد،
منم که عادت به لباسای گشاد نداشتم، از همون خانم توی مزون خواستم لباسو واسم اندامی بگیره و مناسب سایز خمون موقعم باشه
امید که شغلش آزاد بود ولی خب چون دلالی ماشین میکرد، همیشه بیرون از خونه بود و شبا دیر موقع میومد خونه
بهش که گفتم لبخند زد و گفت مهم اینه من اون کار دوست دارم و واسم آرزوی موفقیت کرد، یکی از دلایل جذب شدن من به امید هم همین آزادی عملی بود که بهم میداد
یکی دو روز طول کشید تا لباسم آماده شد و منم اون لباس رو پوشیدم و یه آرایش اساسی کردم و به اصرار نگار خودش اومد دنبالم تا باهم بریم، تا که منو دید که با اون لباس آبی روشن جذب و کفش پاشنه ۱۰ سانتی به سمت ماشینش اومدم، بهم گفت مریم نکنه میخوای همه پسرای شرکتو دق بدی؟
گفتم چرا؟
گفت آخه اونقد سینه هات توی لباس بزرگ به نظر میرسن که حواس منم پرت شد
خندیدم و گفتم دیوونه تو که میدونی من لباس جذب میپوشم همیشه و تا شرکت خندیدیم
وقتی رسیدم شرکت، نگار بهم یه اتاق نشون داد و گفت که دفتر کارمه، خب منم زن خوش ذوق و سلیقه ای بودم، توی کمتر از یه هفته اونقدر این اتاق رو قشنگ دیزاین کردم که همه کیف کرده بودند، یادمه اولین باری که ارسلان توی اتاقم اومد و منو با اون ظاهر دید، نمیتونست حرفی بزنه، یکم به محیط اتاقم نگاه انداخت و چشماش رو دوخت به سینه هام و فقط تبریک گفت به این حسن سلیقه
نگار یجوری با همه مردا شرکت گرم میگرفت که انگار ۱۰۰ ساله اونا رو میشناسه، همش بهم میگفت آدمای مطمئن و خوبی اند و رابطش با تمومشون اوکی بود،
من ولی از همون اول جوری تو نظر ارسلان موندگار شدم که همیشه به هر بهونه ای منو میخواست اتاقش و با هم صحبت میکردیم
تا اینکه جشن سالگرد تاسیس شرکت بود و همرو دعوت کردن به یه تالار بزرگ و ارسلان ازم خواست همسرم رو هم بیارم
اون تایم هرچی به امید اصرار کردم همراهم بیاد، بهم گفت باید به شمال بره تا یه ماشین رو آزاد کنه از پارکینگ و واقعن هم نیومد و رفت
منم که شوک زده بودم، تصمیم گرفتم تنهایی برم و جوری تیپ بزنم که یه خودی نشون بدم، یه لباس مجلسی که از جلو تا زیر سینه هام باز بود و ازپشت کمرم کامل لخت بود انتخاب کردم، لباسه روی سونه هاش بندی بود و تا مچ پام میرسید ولی یه چاک بلند داشت که حین راه رفتن تمام رون پام رو بیرون مینداخت
یه کفش پاشنا بلند انتخاب کردم و خواستم که حسابی توجهارو جلب کنم، اونم دقیقا بعد دو هفته که سکس نداشتم
یه آرایش خیلی خفن انجام دادم و با اون تالار رفتم، میشه گفت تا وارد شدم همه اعضای شرکت که با خانواده یا پارتنرشون اومده بودن میخ کوب من تو اون لباس کالباسی رنگ شدن و اندام زنونه و نمایشی من
یکم بگو بخند کردیم و مشروب سرو کردن و بعد اینکه حسابی مست شدیم، آهنگ گذاشتن و به رقصیدن، میشه گفت تمام مردای شرکت میخواستن با من برقصن ولی خب بهشون اهمیت نمیدادم
ارسلان تنها اومده بود، یکم باهاش رقصیدم که یهو بهم گفت بازم مشروب بخوریم، اومدیم دوباره سمت میز و مشغول شدیم، یهو نگاه کردم دیدم یه پسرای شرکت دستش روی باسن نگاره و دارن با هم میرقصن، رقصیدن که چه عرض کنم، بیشتر همو میمالیدن، منم که تشنه بودم، چشم ازشون برنمیداشتم، یهو با صدای ارسلان به خودم اومدم و دستشو روی پهلوهام حس کردم…
ادامه دارد…
نوشته: آزاد و رها
@linkdoneshrzad
منم که عادت به لباسای گشاد نداشتم، از همون خانم توی مزون خواستم لباسو واسم اندامی بگیره و مناسب سایز خمون موقعم باشه
امید که شغلش آزاد بود ولی خب چون دلالی ماشین میکرد، همیشه بیرون از خونه بود و شبا دیر موقع میومد خونه
بهش که گفتم لبخند زد و گفت مهم اینه من اون کار دوست دارم و واسم آرزوی موفقیت کرد، یکی از دلایل جذب شدن من به امید هم همین آزادی عملی بود که بهم میداد
یکی دو روز طول کشید تا لباسم آماده شد و منم اون لباس رو پوشیدم و یه آرایش اساسی کردم و به اصرار نگار خودش اومد دنبالم تا باهم بریم، تا که منو دید که با اون لباس آبی روشن جذب و کفش پاشنه ۱۰ سانتی به سمت ماشینش اومدم، بهم گفت مریم نکنه میخوای همه پسرای شرکتو دق بدی؟
گفتم چرا؟
گفت آخه اونقد سینه هات توی لباس بزرگ به نظر میرسن که حواس منم پرت شد
خندیدم و گفتم دیوونه تو که میدونی من لباس جذب میپوشم همیشه و تا شرکت خندیدیم
وقتی رسیدم شرکت، نگار بهم یه اتاق نشون داد و گفت که دفتر کارمه، خب منم زن خوش ذوق و سلیقه ای بودم، توی کمتر از یه هفته اونقدر این اتاق رو قشنگ دیزاین کردم که همه کیف کرده بودند، یادمه اولین باری که ارسلان توی اتاقم اومد و منو با اون ظاهر دید، نمیتونست حرفی بزنه، یکم به محیط اتاقم نگاه انداخت و چشماش رو دوخت به سینه هام و فقط تبریک گفت به این حسن سلیقه
نگار یجوری با همه مردا شرکت گرم میگرفت که انگار ۱۰۰ ساله اونا رو میشناسه، همش بهم میگفت آدمای مطمئن و خوبی اند و رابطش با تمومشون اوکی بود،
من ولی از همون اول جوری تو نظر ارسلان موندگار شدم که همیشه به هر بهونه ای منو میخواست اتاقش و با هم صحبت میکردیم
تا اینکه جشن سالگرد تاسیس شرکت بود و همرو دعوت کردن به یه تالار بزرگ و ارسلان ازم خواست همسرم رو هم بیارم
اون تایم هرچی به امید اصرار کردم همراهم بیاد، بهم گفت باید به شمال بره تا یه ماشین رو آزاد کنه از پارکینگ و واقعن هم نیومد و رفت
منم که شوک زده بودم، تصمیم گرفتم تنهایی برم و جوری تیپ بزنم که یه خودی نشون بدم، یه لباس مجلسی که از جلو تا زیر سینه هام باز بود و ازپشت کمرم کامل لخت بود انتخاب کردم، لباسه روی سونه هاش بندی بود و تا مچ پام میرسید ولی یه چاک بلند داشت که حین راه رفتن تمام رون پام رو بیرون مینداخت
یه کفش پاشنا بلند انتخاب کردم و خواستم که حسابی توجهارو جلب کنم، اونم دقیقا بعد دو هفته که سکس نداشتم
یه آرایش خیلی خفن انجام دادم و با اون تالار رفتم، میشه گفت تا وارد شدم همه اعضای شرکت که با خانواده یا پارتنرشون اومده بودن میخ کوب من تو اون لباس کالباسی رنگ شدن و اندام زنونه و نمایشی من
یکم بگو بخند کردیم و مشروب سرو کردن و بعد اینکه حسابی مست شدیم، آهنگ گذاشتن و به رقصیدن، میشه گفت تمام مردای شرکت میخواستن با من برقصن ولی خب بهشون اهمیت نمیدادم
ارسلان تنها اومده بود، یکم باهاش رقصیدم که یهو بهم گفت بازم مشروب بخوریم، اومدیم دوباره سمت میز و مشغول شدیم، یهو نگاه کردم دیدم یه پسرای شرکت دستش روی باسن نگاره و دارن با هم میرقصن، رقصیدن که چه عرض کنم، بیشتر همو میمالیدن، منم که تشنه بودم، چشم ازشون برنمیداشتم، یهو با صدای ارسلان به خودم اومدم و دستشو روی پهلوهام حس کردم…
ادامه دارد…
نوشته: آزاد و رها
@linkdoneshrzad