و صدام لرزید لهنم یکم تغییر کرد مهو دیدن خودم بودم که گفت همچین بدم نشدی ها منم بهش نگاه کردم گفتم آره ولی کاش میشد کلا زن میشدم ببینم چه شکلی میشم که دیدم گفت چیه حتما میخوای لباسم بپوشی که منم خوشحال گفتم میشه یعنی رویا جون گفت نمیدونم بدت نمیاد برو از کمدم یک مانتو شال بردار بپوش که منم خوشحال رفتم داخل اتاقش که دیدم اونم امد گفت صبرکن خودم یک چیزی بهت بدم که چشمم افتاد به سوتینش که دوی تخت افتاده بود واونم حواثش نبوده که جمعش کمه فکرکنم از آخرین سکسشون باقی مونده بود داشت توکمد دنبال یک لباس الکی میگشت که برگشت دیدمن دارم به سوتینش که روی تخته نگاه میکنم که دیدم سریع برش داشت انداختش توی سبد لباس کثیفا بعد بهم گفت بیا این مانتو خوبه بپوش ولی من دوستداشتم سوتین بپوشم همه چی که گفتم این که رویاجون فایده ای نداره گفت پرو چیه چی میخوای که منم زدم به پرویی گفتم حالا که میخواد لباس بپوشم دوست دارم همه چی بپوشم مثل لباس زیر دامن بلوز دیدم خندید گفت نه بابا لباس زیر منو میخوای بپوشی گفتم اگه مشکلی نیست که دیدم گفت چه میدونم هرکاری میخوای بکن توکه هرکاری دلت میخواسته تا الان کردی اون کشوی پایینه یکی بردار بپوش من میرم بیرون راحت باشی که گفتم نه توروخدا من بلد نیستم بهم یاد بده چجوری از قصد که باشه پیشم گفتم که گفت باشه بابا صبر کن دیدم یک سوتین کهنه تر از بقیه رو که جک داربود برداشت گفت این خوبه سفید بود با گیپور روش گفتم آره گلم گفت خوب تیشرتت دربیار دیگه نکنه روی تیشرت میخوای بپوشی که منم سریع درآوردم به پشت چرخیدم واونم از بنداشتوتوی دستم کرو که وقتی میخواست گیره اش رو ببنده دستش خورد به تنم که یک آهی کشیدم که اونم تعجب کرد ولی به روی خودش نیاورد یک ساپورت مشکی بهم داد گفت بپوشی طرز پوشیدنش یاد داد ورفت بیرون بعدشم یک تیشرت سفید ناز خشگل پوشیدم یک مانتو جلو باز مشکلی روش یک شال سفید پوشیدم امدم بیرون که دیدم خندید وتعجب کرده بود گفت چقدر جالبه واقعا شبیه دخترا شدی میخوای عکس بگیری گفتم آره بگیر ببینم چه شکلی شدم که ازم عکس گرفت وگفت خوب حالا برو لباسامو دربیار که شام بیارم بخوریم که من دلم نمیخواست از این حس وحال بیرون بیام مونده بودم چی بگم که این حس تموم نشه که گفتم حالا شام بخوریم من خیلی گشنمه بعدش درمیارم که دیدم گفت نه توام بدت نمیاد که منم بک پوزخندی زدم نشستم سر میز شام که میخوردیم باهم صحبت هم میکردیم و رفتارم زیر نظر داشت که هم لحن صحبتم وهم رفتارم عوض شده بود که گفت چیه خیلی تو نقشت فرو رفتی که منم گفتم مگه بده گفت نه ولی توپسری که یواش که اونم شنید با خودم گفتم ای کاش نبودم که دیدم گفت حمید عزیزم حالت خوبه دیگه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم تواین قیافه بودم جلوش جرعتم بیشتر شده بود که گفتم آره من دوست دارم دختر باشم تا پسر ولی اینو کسی نمیدونه که دیدم گفت عزیزم عیب نداره اگه تو دوست داری امشب دختر باش تا حس کنی خوبه یا بد که منم رفتم بغلش کردم قربون صدقش رفتم
داستان ادامه دارد دوست داشتین بگین ادامه اش رو بنویسم
نوشته: نازنین زنپوش
@linkdoneshrzad
داستان ادامه دارد دوست داشتین بگین ادامه اش رو بنویسم
نوشته: نازنین زنپوش
@linkdoneshrzad