ميگفت مثل مارى كه بخواهد خرگوشى را خواب كند به او نگريسته ام. با يك ابرو و چينى كه در امتداد چشم بادامى پديدار ميشد صورت جلوه و حالت تازه اى به خود ميگرفت!
چشم ها دل انگيز بودند. گويى صاحب آنها خود از چيزى درد ميكشد، طاقت نمى آورد به چشم هاى من خيره نگاه كند.
-چشم هايش. بزرگ علوى.
چشم ها دل انگيز بودند. گويى صاحب آنها خود از چيزى درد ميكشد، طاقت نمى آورد به چشم هاى من خيره نگاه كند.
-چشم هايش. بزرگ علوى.