کودک گرسنه بود، شیر میخواست.
اما مادر خودش هم گرسنه بود،
شیر نبود و نوزاد گریه میکرد.
دشمن نزدیک بود با سگها.
اگه سگها صدایی میشنیدن،
همهمون میمردیم.
گروهمون حدود سی نفر بود.
میفهمید؟
بالاخره تصمیم گرفتیم.
هیچکس جرئت نکرد دستور فرمانده رو منتقل کنه،
اما مادر خودش قضیه رو حدس زد.
قنداق نوزاد رو تو آب فرو برد و مدت زیادی همونجا نگه داشت.
نوزاد دیگه گریه نمیکرد،
هیچ صدایی نمیاومد.
ما نمیتونستیم سرمون رو بالا بگیریم.
نه میتونستیم تو چشمای مادر نگاه کنیم،
نه تو چشمای همدیگه...
👤 سوتلانا آلکساندرونا آلکسیویچ
📚 جنگ چهرهی زنانه ندارد
@ketabkhani
اما مادر خودش هم گرسنه بود،
شیر نبود و نوزاد گریه میکرد.
دشمن نزدیک بود با سگها.
اگه سگها صدایی میشنیدن،
همهمون میمردیم.
گروهمون حدود سی نفر بود.
میفهمید؟
بالاخره تصمیم گرفتیم.
هیچکس جرئت نکرد دستور فرمانده رو منتقل کنه،
اما مادر خودش قضیه رو حدس زد.
قنداق نوزاد رو تو آب فرو برد و مدت زیادی همونجا نگه داشت.
نوزاد دیگه گریه نمیکرد،
هیچ صدایی نمیاومد.
ما نمیتونستیم سرمون رو بالا بگیریم.
نه میتونستیم تو چشمای مادر نگاه کنیم،
نه تو چشمای همدیگه...
👤 سوتلانا آلکساندرونا آلکسیویچ
📚 جنگ چهرهی زنانه ندارد
@ketabkhani