یچیز خیلی جالب خوندم تو
کتابم در رابطه با اینکه چطور میشه که به نیازهای خودمون بی اهمیت میشیم ولی میایم نیازهای دیگران و برطرف میکنیم!
وقتی که کودکیم و تو تنش قرار میگیریم یا آزار میبینیم، مثلا والدینمون دعوامون میکنن، اون لحظه سیستم جنگ و ستیز ما فعال میشه ولی ما از اونجایی که ترس از بروز این واکنش جنگ و گریز داریم، و نمیتونیم فریاد بزنیم یا فیزیکی رفتاری بکنیم، سیستم جنگ و گریز ما سرکوب میشه و همراهش استرسمونم نامرئی میشه!
در نهایت دیگه داشتن نیازهای برآورده نشدنمون در بزرگسالی یا اجبار برای کمک کردن به دیگران برامون استرس زا نخواهد بود! دیگه به نیازهامون توجه نمیکنیم چون استرس برآورده کردنش و تجربه نمیکنیم! چون دیگه سیستم جنگ و ستیز ما سرکوب شده تو این موضوع و خلع صلاح شدیم!
و این داستان میتونه زمینه ی مبتلا شدن به اِم اس هم فراهم کنه.
@Ketabatun