جلال آل احمد یکی از نمونههای جالب توجه «اغتشاش فکری» بود، نمایندۀ بارز آن چیزی در تاریخنویسی که فریدون آدمیت «آشفتگی در فکر تاریخی» نامیده است.
آل احمد، بهرغم مطالب تاریخی بسیاری که نوشته، و خود نیز ادعای توضیح تاریخی «غربزدگی» را داشت، تاریخنویس در معنای دقیق کلمه نبود. او، به خلاف خلیل ملکی، سیاستورز در معنای دقیق نیز نبود، اما موضعی سیاسی داشت و، اگرچه سنگ اصلاح کشور را بر سینه میزد، ولی همچنان به دیدگاههای جهانوطنی حزب توده و میهن شوراها وفادار مانده بود.
در نوشتههای او هیچ قرینهای وجود ندارد که او به ایران و مسائل واقعی آن نظری داشته است.
آل احمد، نخست، ایدئولوژی خود را به عنوانِ اصل وضع و آنگاه کوشش کرده است موادی را که میتوانست با ویژگیهای آن سازگار باشد بیاید و توجیهی برای آن ایدئولوژی بیاید.
افزون بر مارکسیست بودن آل احمد، که او را مجبور میکرد پیوسته پیکاری میان دو طبقه را با ارجاع به مارکسیسم مبتذل حزب توده و بقایای جهان سومی آن توضیح دهد، در تاریخنویسی، او یک ایراد بزرگ نیز داشت: آل احمد، به عنوان مارکسیست خوب، هرگز نتوانست با پشتوانۀ الهیاتی مارکسیسم تصفیۀ حساب کند.
اینکه در نوشتههای او پیکاری میان تهران و تبریز، بمبساز قفقازی و روشنفکر تازه از فرنگ برگشته، سخنگویان به زبانهای محلی، که به رادیو بغداد و قاهره گوش میدادند، و روشنفکران تهرانی تازه از فرنگ برگشته، که او آنها را «قرطی» میخواند، وجود دارد - تکرار ابدی پیکار ازلی خوبی و بدی در یزدانشناخت مانوی! پیکار میان دو گروه، در تحلیل نهایی، گرتهای از پیکار میان خیر و شرّ و محتوم بودن پیروزی آن بر این است. به این اعتبار، نه تنها نوشتههای آل احمد، چنانکه گذشت، اعتباری تاریخی ندارد، بلکه مانعی در راه تاریخنویسی نیز هست، و جای شگفتی نیست که همۀ کسانی که کوشش کردهاند تاریخی ایدئولوژیکی بنویسند تاریخ را در مَسلخِ ایدئولوژی قربانی کردهاند.
نیازی به گفتن نیست که در این نوع تاریخنویسی جایی برای «ایران» نیز نمیتوانست وجود داشته باشد. در این روایت «تاریخی» ایران وجهالمصالحۀ پیکاری بود که میان قفقاز - خیر و تهران - شرّ جریان داشت و هدف «تاریخ» نیز جز فراهم کردن زمینۀ پیروزی نهایی خیر بر شرّ نبود.
در این روایت اهمیتی نداشت که صمد بهرنگینامی شنا نمیدانست، یا جهانپهلوان تختی مشکل دیگری داشت که شاید تنها نقطۀ مشترک آن پهلوان و خود آل احمد باشد؛ مهم این بود که «شهادت» او میتوانست آبی به آسیاب این پیروزی بریزد.
آنچه در آن نوع «روایتسازیهای» ناشیانه مغفول بود این لطیفه بود که پیروزیهایی که با چنان روایتهایی به دست میآید میتواند از شکست بدتر باشد. برای فهم چنین نکتههای لطیفی به دانش و بینشی نیاز بود که آل احمد و همپیالگان او فاقد آن بودند.
روایت همۀ اینان، در ناراستی و نادرستی بنیادین آن، تنها میتوانست راه جنهم را با حُسن نیّتها سنگ فرش کند. جای خوشوقتی است که ایران از کنار پرتگاهی که آل احمدها و شریعتیها – و البته فداییانِ مجاهدِ قفقازی آنان – آن را به سوی آن رانده بودند گذشت. برهانی بر اینکه سنگ خارای ایران از باد و باران گزند نمییابد و این سرو بلند با هر بادی که در آن میافتد خَم میشود، اما نمیشکند. مسئله این است که ایران چه بود، و هست، که آل احمدها و شریعتیها توان فهم آن را نداشتند؟
ملّت، دولت و حکومت قانون، جواد طباطبایی، تهران، مینوی خرد، ۱۳٩٨، ص ۹۴-۹۲
#ملت_دولت_حکومتقانون
آل احمد، بهرغم مطالب تاریخی بسیاری که نوشته، و خود نیز ادعای توضیح تاریخی «غربزدگی» را داشت، تاریخنویس در معنای دقیق کلمه نبود. او، به خلاف خلیل ملکی، سیاستورز در معنای دقیق نیز نبود، اما موضعی سیاسی داشت و، اگرچه سنگ اصلاح کشور را بر سینه میزد، ولی همچنان به دیدگاههای جهانوطنی حزب توده و میهن شوراها وفادار مانده بود.
در نوشتههای او هیچ قرینهای وجود ندارد که او به ایران و مسائل واقعی آن نظری داشته است.
آل احمد، نخست، ایدئولوژی خود را به عنوانِ اصل وضع و آنگاه کوشش کرده است موادی را که میتوانست با ویژگیهای آن سازگار باشد بیاید و توجیهی برای آن ایدئولوژی بیاید.
افزون بر مارکسیست بودن آل احمد، که او را مجبور میکرد پیوسته پیکاری میان دو طبقه را با ارجاع به مارکسیسم مبتذل حزب توده و بقایای جهان سومی آن توضیح دهد، در تاریخنویسی، او یک ایراد بزرگ نیز داشت: آل احمد، به عنوان مارکسیست خوب، هرگز نتوانست با پشتوانۀ الهیاتی مارکسیسم تصفیۀ حساب کند.
اینکه در نوشتههای او پیکاری میان تهران و تبریز، بمبساز قفقازی و روشنفکر تازه از فرنگ برگشته، سخنگویان به زبانهای محلی، که به رادیو بغداد و قاهره گوش میدادند، و روشنفکران تهرانی تازه از فرنگ برگشته، که او آنها را «قرطی» میخواند، وجود دارد - تکرار ابدی پیکار ازلی خوبی و بدی در یزدانشناخت مانوی! پیکار میان دو گروه، در تحلیل نهایی، گرتهای از پیکار میان خیر و شرّ و محتوم بودن پیروزی آن بر این است. به این اعتبار، نه تنها نوشتههای آل احمد، چنانکه گذشت، اعتباری تاریخی ندارد، بلکه مانعی در راه تاریخنویسی نیز هست، و جای شگفتی نیست که همۀ کسانی که کوشش کردهاند تاریخی ایدئولوژیکی بنویسند تاریخ را در مَسلخِ ایدئولوژی قربانی کردهاند.
نیازی به گفتن نیست که در این نوع تاریخنویسی جایی برای «ایران» نیز نمیتوانست وجود داشته باشد. در این روایت «تاریخی» ایران وجهالمصالحۀ پیکاری بود که میان قفقاز - خیر و تهران - شرّ جریان داشت و هدف «تاریخ» نیز جز فراهم کردن زمینۀ پیروزی نهایی خیر بر شرّ نبود.
در این روایت اهمیتی نداشت که صمد بهرنگینامی شنا نمیدانست، یا جهانپهلوان تختی مشکل دیگری داشت که شاید تنها نقطۀ مشترک آن پهلوان و خود آل احمد باشد؛ مهم این بود که «شهادت» او میتوانست آبی به آسیاب این پیروزی بریزد.
آنچه در آن نوع «روایتسازیهای» ناشیانه مغفول بود این لطیفه بود که پیروزیهایی که با چنان روایتهایی به دست میآید میتواند از شکست بدتر باشد. برای فهم چنین نکتههای لطیفی به دانش و بینشی نیاز بود که آل احمد و همپیالگان او فاقد آن بودند.
روایت همۀ اینان، در ناراستی و نادرستی بنیادین آن، تنها میتوانست راه جنهم را با حُسن نیّتها سنگ فرش کند. جای خوشوقتی است که ایران از کنار پرتگاهی که آل احمدها و شریعتیها – و البته فداییانِ مجاهدِ قفقازی آنان – آن را به سوی آن رانده بودند گذشت. برهانی بر اینکه سنگ خارای ایران از باد و باران گزند نمییابد و این سرو بلند با هر بادی که در آن میافتد خَم میشود، اما نمیشکند. مسئله این است که ایران چه بود، و هست، که آل احمدها و شریعتیها توان فهم آن را نداشتند؟
ملّت، دولت و حکومت قانون، جواد طباطبایی، تهران، مینوی خرد، ۱۳٩٨، ص ۹۴-۹۲
#ملت_دولت_حکومتقانون