Video is unavailable for watching
Show in Telegram
دیر شده بود ، برای تمام آغاز ها..
پذیرفته بودم که تمام شده و رفته آن سر از خاطراتم..
اما دست تقدیر مرا برد ، مرا برد و آنقدر برد که باز خوردم به او
خیال میکردم رفته انتهای ذهن و خیالاتم
تا که باز فهمیدم گول خورده بودم، این بار واقعی تر از همیشه ، جوری که دیگر باورم شده بود رفته ته خاطراتم.
فکر میکردم شبیه آن کاغذ تا خورده زیبایی که انتهای کمد قایمش کردی و دیگر یادت هم نمی آید کِی آن را نوشتی ، کِی آن را تا کردی؟
فقط هر چند وقت یکبار بازش میکنی و میخوانی و زیر لب زمزمه میکنی یادش بخیر چقدر احمق بودم!!
اینگونه قرار بود هرچند صد سال یکبار بازش کنم و به یادم بیایی ، اما نشد.
او شبیه قاب عکسی شده بود که وقتی بعد مدت ها جایش را عوض میکنی تا چندی زل میزنی به جای قبلی اش، غافل از اینکه قاب عکس را جابجا کردی.
جای خالی او هم بعد مدت ها تیر کشید بر قلب ناسالم من.
من هم چه خوش خیال بودم که دیدی ، دیدی دیگر فراموش شده ایی!
تلاش های بیهوده میکردم ؛ انگاری به گلی که مدت هاست خشک شده نفس تازه دهی..
در لیوان شکسته آب میریختم،
پای دلم در میان بود
به همین راحتی ها که نمیشد.
رهایت کردم ،
یک روز که آفتاب طلوع کرد و من تو را دیگر به یاد نیاوردم فراموش خواهی شد ،
اصراری نیست دیگر تلاش برای یاد اقیانوسی ات با خالی کردن یک لیوان فَکسنی.
پذیرفته بودم که تمام شده و رفته آن سر از خاطراتم..
اما دست تقدیر مرا برد ، مرا برد و آنقدر برد که باز خوردم به او
خیال میکردم رفته انتهای ذهن و خیالاتم
تا که باز فهمیدم گول خورده بودم، این بار واقعی تر از همیشه ، جوری که دیگر باورم شده بود رفته ته خاطراتم.
فکر میکردم شبیه آن کاغذ تا خورده زیبایی که انتهای کمد قایمش کردی و دیگر یادت هم نمی آید کِی آن را نوشتی ، کِی آن را تا کردی؟
فقط هر چند وقت یکبار بازش میکنی و میخوانی و زیر لب زمزمه میکنی یادش بخیر چقدر احمق بودم!!
اینگونه قرار بود هرچند صد سال یکبار بازش کنم و به یادم بیایی ، اما نشد.
او شبیه قاب عکسی شده بود که وقتی بعد مدت ها جایش را عوض میکنی تا چندی زل میزنی به جای قبلی اش، غافل از اینکه قاب عکس را جابجا کردی.
جای خالی او هم بعد مدت ها تیر کشید بر قلب ناسالم من.
من هم چه خوش خیال بودم که دیدی ، دیدی دیگر فراموش شده ایی!
تلاش های بیهوده میکردم ؛ انگاری به گلی که مدت هاست خشک شده نفس تازه دهی..
در لیوان شکسته آب میریختم،
پای دلم در میان بود
به همین راحتی ها که نمیشد.
رهایت کردم ،
یک روز که آفتاب طلوع کرد و من تو را دیگر به یاد نیاوردم فراموش خواهی شد ،
اصراری نیست دیگر تلاش برای یاد اقیانوسی ات با خالی کردن یک لیوان فَکسنی.