دیگر هیچ چیز رنگی ندارد،
نه برای من، نه برای تو.
ما در توهمی سرگردانیم
که نامش را زندگی گذاشتهاند.
میگفت: «آرام... آرام ببخش مرا!»
اما حتی نامت هم از ذهنمان عبور نکرد.
چه گفتهایم به خود،
که اینگونه بیپروا
برای تحقیر خویش زانو میزنیم؟
هنوز دیر نیست،
هنوز نامش زندگیست!
زندگیای که نفت از سر و رویش میچکد،
سیاه، سنگین،
بیآنکه ذرهای ارزشِ نفت داشته باشد.
چه مفت میگفت،
که گفتنِ دوستت دارم ارزشی ندارد!
کاش امید بیاید،
کاش دستم را بگیرد،
پیش از آنکه سیاهی،
جانمان را بگیرد!
#احمد_بیگی
از دفتر بی عنوان برای همه بهجز تو
نه برای من، نه برای تو.
ما در توهمی سرگردانیم
که نامش را زندگی گذاشتهاند.
میگفت: «آرام... آرام ببخش مرا!»
اما حتی نامت هم از ذهنمان عبور نکرد.
چه گفتهایم به خود،
که اینگونه بیپروا
برای تحقیر خویش زانو میزنیم؟
هنوز دیر نیست،
هنوز نامش زندگیست!
زندگیای که نفت از سر و رویش میچکد،
سیاه، سنگین،
بیآنکه ذرهای ارزشِ نفت داشته باشد.
چه مفت میگفت،
که گفتنِ دوستت دارم ارزشی ندارد!
کاش امید بیاید،
کاش دستم را بگیرد،
پیش از آنکه سیاهی،
جانمان را بگیرد!
#احمد_بیگی
از دفتر بی عنوان برای همه بهجز تو