📝
در قسمتی از جستار مادرانگی نوشته بودم: «مادر یک روز با ما خداحافظی کرد تا برای پیشرفتمان از آن خانه دور شویم.»
من در بین دور و بریها دیده بودم مادرهایی را که تمام مدت در گوش بچهها میخواندند اگر تو بروی من تنها میشوم و چه مستقیم چه غیرمستقیم جلوی رفتن و مستقل شدن بچهها را میگرفتند.
مثلا مادری که خودش را ضعیف نشان میدهد، مادری که همیشه مریض است یا خودش را به مریضی میزند و توقع مراقبت دارد و... یکجورهایی دارد سنگ میاندازد جلوی رفتن بچهها.
مامان من اگرچه مادرانگی قویای داشت، اگرچه دلبستهی ما بچهها بود و هست، از جایی به بعد داشت راه را برای رفتن و مستقل شدن باز میکرد، دلش میخواست برویم و زندگی خودمان را بسازیم.
اگرچه انتخاب او هم این بود که ما را نگه دارد ولی حالا که به عقب نگاه میکنم میبینم این من نبودم که یک روز با او خداحافظی کردم که بروم، انگار که ارادهاش در من نبود، این او بود که خداحافظی را شروع کرد و آنقدر ادامهاش داد تا من بتوانم بپذیرم که بله! وقتش رسیده بروم و زندگی خودم را بسازم. بدون هیچ عذاب وجدانی!
👤صدیقهحسینی
💟 كانال هواى حوا
@Havaye_Havva