#پارت۲۴۹
#ستیزهجو 🍃
هنوز می تونستم ادعا کنم سرپام، هنوز می تونستم تا زمانی که بهم ثابت نشده...
ولی حال باوان خلاف امید و آرزو های من، بد بود! می لرزید و مثل ابر بهار اشک می ریخت!
شهریار گفته بود شرم و حیا داره و من خر باور کرده بودم! من خر گولش رو خورده بودم!
حالا هم داشت با همین گریه ها گولم می زد!
منو احمق فرض کرده بود، احمق هم بودم! احمق نبودم آدم های این دنیا به هر روشی که می تونستند آزارم نمی دادند!
- گفتم بیار جلو دستاتو
- تورو خدا.. تو...ضیح.. می دم!
دستم بالا رفت و محکم روی گونه اش نشست!
از شدت ضرب دستم قدمی عقب رفت و ترسیده دست هاشو روی شکمش نگه داشت!
با این کارش تازه تونستم اون مشما سفید رنگ رو ببینم!
از دستش چنگ زدم و باوان وحشت زده چند قدم عقب رفت!
کیسه دارو بود، از همون هایی که خودم یک ساعت پیش خریده بودم!
برای این دارو ها، آتیش زده بود به غیرت من؟ به عفت خودش؟
سرم رو ناباور بالا آوردم و سست شدن زانو هام رو حس کردم...
- چیکار کردی عوضی؟
کمرش به دیوار ساختمون که خورد، با درد چشم هاشو بست و همزمان چند قطره درشت از گوشه چشمش چکید...
- بِ..ذار حرف بز..نم! توروخدا
#ستیزهجو 🍃
هنوز می تونستم ادعا کنم سرپام، هنوز می تونستم تا زمانی که بهم ثابت نشده...
ولی حال باوان خلاف امید و آرزو های من، بد بود! می لرزید و مثل ابر بهار اشک می ریخت!
شهریار گفته بود شرم و حیا داره و من خر باور کرده بودم! من خر گولش رو خورده بودم!
حالا هم داشت با همین گریه ها گولم می زد!
منو احمق فرض کرده بود، احمق هم بودم! احمق نبودم آدم های این دنیا به هر روشی که می تونستند آزارم نمی دادند!
- گفتم بیار جلو دستاتو
- تورو خدا.. تو...ضیح.. می دم!
دستم بالا رفت و محکم روی گونه اش نشست!
از شدت ضرب دستم قدمی عقب رفت و ترسیده دست هاشو روی شکمش نگه داشت!
با این کارش تازه تونستم اون مشما سفید رنگ رو ببینم!
از دستش چنگ زدم و باوان وحشت زده چند قدم عقب رفت!
کیسه دارو بود، از همون هایی که خودم یک ساعت پیش خریده بودم!
برای این دارو ها، آتیش زده بود به غیرت من؟ به عفت خودش؟
سرم رو ناباور بالا آوردم و سست شدن زانو هام رو حس کردم...
- چیکار کردی عوضی؟
کمرش به دیوار ساختمون که خورد، با درد چشم هاشو بست و همزمان چند قطره درشت از گوشه چشمش چکید...
- بِ..ذار حرف بز..نم! توروخدا