👇×××××××××××
رنگ از روی حسین آقا پریده بود و انگار که نفس نمی کشید ...
حریر مثل یک گنجشک خیس شده در باران در خود مچاله شده بود و به شدت می لرزید .
و رنگ به رو نداشت...
اما زری درست مثل یک آتشفشان خروشان در حال جوشش بود ...
-تو چی کار کردی علیرضا؟ هان؟
دهانش قفل شده بود و نمی دانست چه بگوید ...
کاش یکی درست حرف می زد تا بفهمد چه اتفاقی افتاده است؟ ...
حسین آقا با دیدنش از جا بلند شد و به سمتش رفت ...
از حس و حال چهره اش چیزی نمایان نبود ..
اما تا به خودش بجنبد دست سنگین او بر گونه اش نشست ...
زری بلند هینی گفت و میانشان ایستاد ...
اما علیرضا دست بر گونه اش گذاشت و بی حرف سر پایین انداخت...
هنوز هم نمی فهمید چه شده ؟
حریر چه گفته بود که این طور با او برخورد میشد ...
زری با دیدن این صحنه شروع به دشنام دادن کرد:
- الهی خیر نبینی دختر...
الهی به زمین گرم بخوری ...
حسین این بچه چه گناهی کرده ؟
@hamsardarry💕💕💕
رنگ از روی حسین آقا پریده بود و انگار که نفس نمی کشید ...
حریر مثل یک گنجشک خیس شده در باران در خود مچاله شده بود و به شدت می لرزید .
و رنگ به رو نداشت...
اما زری درست مثل یک آتشفشان خروشان در حال جوشش بود ...
-تو چی کار کردی علیرضا؟ هان؟
دهانش قفل شده بود و نمی دانست چه بگوید ...
کاش یکی درست حرف می زد تا بفهمد چه اتفاقی افتاده است؟ ...
حسین آقا با دیدنش از جا بلند شد و به سمتش رفت ...
از حس و حال چهره اش چیزی نمایان نبود ..
اما تا به خودش بجنبد دست سنگین او بر گونه اش نشست ...
زری بلند هینی گفت و میانشان ایستاد ...
اما علیرضا دست بر گونه اش گذاشت و بی حرف سر پایین انداخت...
هنوز هم نمی فهمید چه شده ؟
حریر چه گفته بود که این طور با او برخورد میشد ...
زری با دیدن این صحنه شروع به دشنام دادن کرد:
- الهی خیر نبینی دختر...
الهی به زمین گرم بخوری ...
حسین این بچه چه گناهی کرده ؟
@hamsardarry💕💕💕