❤️🍃❤️
#حریری_به_عطر_یاس_پارت_157
- زری خانم مهمونا اومدن زود باش ...
حریر گونه هایش گل انداخته بود و دل توی دلش نبود ...
قلبش محکم در سینه می کوبید و هیجان داشت ...
اما نمی خواست پدرش را حساس کند ...
بنابراین در جایش ایستاد تا پدر خود در را باز کند ...
حسین آیفون را برداشت و گفت:
- بله ؟
@hamsardarry 💕💕💕
#حریری_به_عطر_یاس_پارت_157
- زری خانم مهمونا اومدن زود باش ...
حریر گونه هایش گل انداخته بود و دل توی دلش نبود ...
قلبش محکم در سینه می کوبید و هیجان داشت ...
اما نمی خواست پدرش را حساس کند ...
بنابراین در جایش ایستاد تا پدر خود در را باز کند ...
حسین آیفون را برداشت و گفت:
- بله ؟
@hamsardarry 💕💕💕