توی ترافیک با سینه دختره بازی میکنه..میگه باید بپرستیشون😂
پارت واقعی.. کپی ممنوع 🔞😡
کلافه پاش رو روی ترمز فشرد. از ترافیک متنفر بود و حالا توش گیره افتاده بود.
نگاهی به دایانا کرد که با ذوق به به آدما نگاه میکرد.
کمی تعلل کرد و بعد دست راستش رو سمت سینهاش برد.
سینه چپش رو بین انگشتاش گرفت و مالوندش و سعی کرد بی تفاوت به نگاه شوکه دایانا بیرون رو نگاه کنه.
-این..
این الان چی بود متیو؟
+هوم.
چی؟
-دستت روی سینه من.
بالاخره به چشمای گرد شدش نگاه کرد
+مگه برای همین اینجا نیستن؟
-برای چی؟
بازی تو؟
+اوهوم.
و محکم فشردش
-آخ. نکن.
اینا برای بازی نیستن. اینا رو باید بپرستی..
+آخه کاربرد دیگه ای ندارن.
یه شیر دادنه که تو قرار نیست از اون جهت ازش استفاده کنی.
راه کمی باز شد، راهنما زد و توی لاین کناری پیچید.
صدای دختر کنارش آروم شد
-شاید یه روزی خب بشه.
+چی بشه؟
دستاش رو توی هم فرو برد.
-خب..خب شاید منم حامله..
حرفش با نگاه تیز متیو نصفه موند
با بسته شدن راه به سمتش برگشت.
+یعنی چی?
مظلوم ابروش رو بالا انداخت.
-هیچی.
دهنش رو باز کرد چیزی بگه که متیو پیش دستی کرد
-بحث من راجب بچه داشتن از تو نیست دایانا. من نمیخوام تو حامله بشی!
متوجهی؟
سکوت دایانا اخماش رو توی هم برد
+با شما دارم حرف میزنم.
شنیدی؟
بچه ای از من توی وجودت قرار نیست باشه دایانا!
اگر باشه.. به محض اینکه بفهمم مستقیم میریم سقطش میکنی.
مفهوم بود؟
دایانا توی خودش جمع شد
-اینطوری حرف نزن باهام..
+باید متوجه میشدی که نیتم تا کجا جدیه. و امیدوارم که متوجه شده باشی.
مشکوک به دایانا خیره شد.
هیچی نمیگفت.
+دایانا.
چیزی نگفت
صداش رو بالاتر برد
+دایانا با توعم.
حامله ای ؟
-نه.
دندوناش رو روی هم فشرد و چونه دایانا رو بین انگشتش گرفت
+راستش رو بگو.
اصلا همین الان میریم سونو بدی.
حامله شده از رئیسش در صورتی که توی قرارداده نباید حامله میشد..وقتی میفهمه😱
https://t.me/+nVrocOE5FkpjOTZk
https://t.me/+nVrocOE5FkpjOTZk
https://t.me/+nVrocOE5FkpjOTZk
پارت واقعی.. کپی ممنوع 🔞😡
کلافه پاش رو روی ترمز فشرد. از ترافیک متنفر بود و حالا توش گیره افتاده بود.
نگاهی به دایانا کرد که با ذوق به به آدما نگاه میکرد.
کمی تعلل کرد و بعد دست راستش رو سمت سینهاش برد.
سینه چپش رو بین انگشتاش گرفت و مالوندش و سعی کرد بی تفاوت به نگاه شوکه دایانا بیرون رو نگاه کنه.
-این..
این الان چی بود متیو؟
+هوم.
چی؟
-دستت روی سینه من.
بالاخره به چشمای گرد شدش نگاه کرد
+مگه برای همین اینجا نیستن؟
-برای چی؟
بازی تو؟
+اوهوم.
و محکم فشردش
-آخ. نکن.
اینا برای بازی نیستن. اینا رو باید بپرستی..
+آخه کاربرد دیگه ای ندارن.
یه شیر دادنه که تو قرار نیست از اون جهت ازش استفاده کنی.
راه کمی باز شد، راهنما زد و توی لاین کناری پیچید.
صدای دختر کنارش آروم شد
-شاید یه روزی خب بشه.
+چی بشه؟
دستاش رو توی هم فرو برد.
-خب..خب شاید منم حامله..
حرفش با نگاه تیز متیو نصفه موند
با بسته شدن راه به سمتش برگشت.
+یعنی چی?
مظلوم ابروش رو بالا انداخت.
-هیچی.
دهنش رو باز کرد چیزی بگه که متیو پیش دستی کرد
-بحث من راجب بچه داشتن از تو نیست دایانا. من نمیخوام تو حامله بشی!
متوجهی؟
سکوت دایانا اخماش رو توی هم برد
+با شما دارم حرف میزنم.
شنیدی؟
بچه ای از من توی وجودت قرار نیست باشه دایانا!
اگر باشه.. به محض اینکه بفهمم مستقیم میریم سقطش میکنی.
مفهوم بود؟
دایانا توی خودش جمع شد
-اینطوری حرف نزن باهام..
+باید متوجه میشدی که نیتم تا کجا جدیه. و امیدوارم که متوجه شده باشی.
مشکوک به دایانا خیره شد.
هیچی نمیگفت.
+دایانا.
چیزی نگفت
صداش رو بالاتر برد
+دایانا با توعم.
حامله ای ؟
-نه.
دندوناش رو روی هم فشرد و چونه دایانا رو بین انگشتش گرفت
+راستش رو بگو.
اصلا همین الان میریم سونو بدی.
حامله شده از رئیسش در صورتی که توی قرارداده نباید حامله میشد..وقتی میفهمه😱
https://t.me/+nVrocOE5FkpjOTZk
https://t.me/+nVrocOE5FkpjOTZk
https://t.me/+nVrocOE5FkpjOTZk
دایانا، دختری که با قصد جاسوسی میره خونه متیو ،اما خبر نداره اون مرد مرموز خودش اجازه ورودش رو عمارتش داده و قصد داره که هر شب🔞
رمان مثبت هیجده🤫
اگر از ژانر دشمن به معشوق خوشت میاد این رمان برای توعه!🍓