امروز شد یکماه که نیستی مامان
۳۰ روز ، ۷۲۰ ساعت و هزار هزار ثانیه ای که زندگی معنی نداره....
یکماه گذشته ولی هنوز مانتویی که باهاش رفتی بیمارستان بوی تنت رو میده،
هنوز پاکت قرصات روی میز کنار تخته،
دوتا گیره مو که باهاش موهات رو جمع میکردی و کرم ثمین که میزدی به دست و صورتت ....
یعنی الان دستات چی شده مامان؟
اون خال گوشه ی چشمت چی ؟
مامان هنوز خیلی زود بود که منو تنها بذاری،
هنوز خیلی چیزا تو مسیر زندگیم هست که باید بیام بهت بگم...
مامان قشنگم روز اخری که حرف زدیم بهم گفتی دلت هوس کرده باهم بریم خونه و چایی بخوریم.
مامان میدونی یکماهه چایی نخوردم؟
دیگه از چایی بدم میاد.
مامان بهم گفتی مراقب خودم باشم بهت قول دادم اما خیلی سخته مامان....
نبودنت خیلی سخته،
جات خیلی خالیه،
ادما خیلی بدن مامان،
عذابم میدن...
مامان دلم برات تنگ شده،
بیا باهام حرف بزن.
بذار بازم ببینمت مامان ....
۳۰ روز ، ۷۲۰ ساعت و هزار هزار ثانیه ای که زندگی معنی نداره....
یکماه گذشته ولی هنوز مانتویی که باهاش رفتی بیمارستان بوی تنت رو میده،
هنوز پاکت قرصات روی میز کنار تخته،
دوتا گیره مو که باهاش موهات رو جمع میکردی و کرم ثمین که میزدی به دست و صورتت ....
یعنی الان دستات چی شده مامان؟
اون خال گوشه ی چشمت چی ؟
مامان هنوز خیلی زود بود که منو تنها بذاری،
هنوز خیلی چیزا تو مسیر زندگیم هست که باید بیام بهت بگم...
مامان قشنگم روز اخری که حرف زدیم بهم گفتی دلت هوس کرده باهم بریم خونه و چایی بخوریم.
مامان میدونی یکماهه چایی نخوردم؟
دیگه از چایی بدم میاد.
مامان بهم گفتی مراقب خودم باشم بهت قول دادم اما خیلی سخته مامان....
نبودنت خیلی سخته،
جات خیلی خالیه،
ادما خیلی بدن مامان،
عذابم میدن...
مامان دلم برات تنگ شده،
بیا باهام حرف بزن.
بذار بازم ببینمت مامان ....