قبلا نسبت به هر چیزی ریاکشن نشون میدادم،ناراحت میشدم،بغض میکردم، رفتن ها اذیتم میکردن، رفتارهای آدما منو غرق در فکر میکردن.
اما الان ؛ همه از من، یه چهره به یادشونه.
یه نفر که همیشه لبخند رو لبشه.
یه مرحله ای هست ، بهش میگن بیحسی.
وقتی به اون مرحله میرسی ،ناخودآگاه لبخند رو صورتت ظاهر میشه.
این لبخند یعنی هیچ کاری از دستم برنمیاد و مجبورم به همهی قضاوت ها و حرفا و کنایهها لبخند بزنم،تا کسی کاری بهم نداشته باشه و بتونم تو تنهایی،خودم برای حالِ خوبم بجنگم. همین..
اما الان ؛ همه از من، یه چهره به یادشونه.
یه نفر که همیشه لبخند رو لبشه.
یه مرحله ای هست ، بهش میگن بیحسی.
وقتی به اون مرحله میرسی ،ناخودآگاه لبخند رو صورتت ظاهر میشه.
این لبخند یعنی هیچ کاری از دستم برنمیاد و مجبورم به همهی قضاوت ها و حرفا و کنایهها لبخند بزنم،تا کسی کاری بهم نداشته باشه و بتونم تو تنهایی،خودم برای حالِ خوبم بجنگم. همین..