#قسمت_سی_و_چهارم ابروهای درهم میرمرد و مردمک های ترسیده ی سالار فقط یک دوربین و یک شکارچیِ عکس لازم دارد.
-م.... من...
میرمرد از پشت میزش بلند می شود. کت روی دوشش را با دست جا به جا می کند و از زیر سیگاریِ زیر دستش، دو انگشت خاکستر برمی دارد و به سمت سالار می آید.
-زهر هلاهل تا حالا دیدی سالار؟!
سالار آب دهان قورت می دهد.
صورت به صورت سالار نزدیک می کند و خاکستر ها روی دوش او می ریزد.
-ممکنه این شکلی باشه و به خوردت بدن.
چرخی دور او می زند و لیوان آبی که روی میزش است را کش می رود و روی کفش های نو سالار می ریزد.
-ممکن هم هست آبکی باشه!
یکهو به سمتش حمله می کند و پا روی کفشش می گذارد و محکم فشار می دهد.
-چون نو بود خواستم جنسشو امتحان کنم.
نفس در سینه حبس شده ی مرد را با گفتنِ:
-حالا بگو ببینم زهر هلاهل رو می خوای یا له شدن؟!
بیشتر در سینه حبس می کند.
-م....می...
-بله خودشم. میرمرد...
فشار پایش را بیشتر می کند.
-داشتی یه زری می زدی. ادامه بده...
-م...من...
فشار را بیشتر می کند.
-من اشتباه کردم.
آهنگ صدایش عوض و پایش از روی پای سالار برداشته می شود.
-میدونستم آدم درستی هستی. وگرنه تو تیم من جایی نداشتی.
پشت به سالار می کند و اینبار از روی میز یک نخ سیگار کش می رود.
-پشت سرت درو ببند، صدای نفس های بیرون در اذیتم می کنه!
سالار "چشم"ی می گوید و فوری بیرون می آید. مشت دستش را توی دست دیگرش خالی می کند و چشم می بندد.
-تا کی باید تحملت کنم آراز. تا کی؟!
***
-م.... من...
میرمرد از پشت میزش بلند می شود. کت روی دوشش را با دست جا به جا می کند و از زیر سیگاریِ زیر دستش، دو انگشت خاکستر برمی دارد و به سمت سالار می آید.
-زهر هلاهل تا حالا دیدی سالار؟!
سالار آب دهان قورت می دهد.
صورت به صورت سالار نزدیک می کند و خاکستر ها روی دوش او می ریزد.
-ممکنه این شکلی باشه و به خوردت بدن.
چرخی دور او می زند و لیوان آبی که روی میزش است را کش می رود و روی کفش های نو سالار می ریزد.
-ممکن هم هست آبکی باشه!
یکهو به سمتش حمله می کند و پا روی کفشش می گذارد و محکم فشار می دهد.
-چون نو بود خواستم جنسشو امتحان کنم.
نفس در سینه حبس شده ی مرد را با گفتنِ:
-حالا بگو ببینم زهر هلاهل رو می خوای یا له شدن؟!
بیشتر در سینه حبس می کند.
-م....می...
-بله خودشم. میرمرد...
فشار پایش را بیشتر می کند.
-داشتی یه زری می زدی. ادامه بده...
-م...من...
فشار را بیشتر می کند.
-من اشتباه کردم.
آهنگ صدایش عوض و پایش از روی پای سالار برداشته می شود.
-میدونستم آدم درستی هستی. وگرنه تو تیم من جایی نداشتی.
پشت به سالار می کند و اینبار از روی میز یک نخ سیگار کش می رود.
-پشت سرت درو ببند، صدای نفس های بیرون در اذیتم می کنه!
سالار "چشم"ی می گوید و فوری بیرون می آید. مشت دستش را توی دست دیگرش خالی می کند و چشم می بندد.
-تا کی باید تحملت کنم آراز. تا کی؟!
***