Forward from: آقشام گَلَن
احسان خواجهامیری در قسمتی از آهنگ عاشقانهای میگوید "منو ببر به اون شبا که خندونم، که تقدیر رو نمیدونم". فکر میکنم چه شب خوبی، چه نادانی خوبی.
شبی که تا حد دلدرد با کسی خندیدهای و فردایش معلوم شده آن آدم اگر عوضیترین انسان تمام هستی نباشد، لااقل جزء پنج عوضی برتر عالم است؛ شبی که با خیال راحت بازی کردهای و کتاب خواندهای و فردایش طوری مریض شدهای که دکترها درصد احتمال زنده ماندنت را بررسی کردهاند؛ شبی که داشتهای با ذوق برای عروسی کسی آماده میشدهای و فردایش خبر میرسد فلانی که سنی نداشت و چقدر عزیز بود، بیهیچ دلیلی مُرده و همه چیز کنسل میشود.
چقدر خوب است که تقدیر را نمیدانیم. چقدر خوب است که بیخیال و بیفکر و بااطمینان گام برمیداریم. چقدر خوب است نادانی. کسی چه میداند؟ شاید روزی برنامهای ساختم، به اسم "در ستایش نادانی".
شبی که تا حد دلدرد با کسی خندیدهای و فردایش معلوم شده آن آدم اگر عوضیترین انسان تمام هستی نباشد، لااقل جزء پنج عوضی برتر عالم است؛ شبی که با خیال راحت بازی کردهای و کتاب خواندهای و فردایش طوری مریض شدهای که دکترها درصد احتمال زنده ماندنت را بررسی کردهاند؛ شبی که داشتهای با ذوق برای عروسی کسی آماده میشدهای و فردایش خبر میرسد فلانی که سنی نداشت و چقدر عزیز بود، بیهیچ دلیلی مُرده و همه چیز کنسل میشود.
چقدر خوب است که تقدیر را نمیدانیم. چقدر خوب است که بیخیال و بیفکر و بااطمینان گام برمیداریم. چقدر خوب است نادانی. کسی چه میداند؟ شاید روزی برنامهای ساختم، به اسم "در ستایش نادانی".