امشب بهتر است بخوابم یعنی این روزها هر باری که زودتر بخوابم یک هیچ از آن فکر لعنتی که سعی دارد ببازم جلو میوفتم. همهجا با من است صبح با من از خواب بیدار میشود و شب، مطمئنم زودتر از من زیر پتو میخزد و تنها جایی که این فکر و سوال لعنتی خودش را برای دیگران هم لو میدهد که دارد در مغزم میلولد همین دردهای جسمیام است. امشب از شدت سر درد سرم را با شال بستهام حس میکنم این فکر آنقدر با لگد کوبیده به مغزم که درد گرفته است. خودم را زیر دو پتو دفن کردهام چرا که سرما استخوانهایم را میترکاند، البته تقریبا مطمئنم سرما استخوانهای من را نمیترکاند اما این فکر و سوال در سرم روزی مغزم را متلاشی خواهد کرد.