Forward from: جَرَیان
⭕️در این یادداشت توضیح داده ام که چرا فلسفۀ ذهن و ادراک را دوست دارم…⭕️
1️⃣ یکی از روزهای نسبتاً گرم اواخر تابستان سال 1848 (22 شهریور 1227 شمسی) بود. فینیاس (Phineas P. Gage) از همسرش خداحافظی کرد و مثل همیشه به سمت محل کارش رهسپار باشد. او سر کارگرِ یکی از راه آهن ها در ایالت ورمونت ایالات متحده بود. ساعت ۵ صبح به محل کارش رسید و مثل همیشه با کارگران تحت امرش سلام و احوال پرسی کرد. فینیاس نمی دانست که چه اتفاق بزرگی در انتظار اوست.
امروز باید بخشی از مسیر کوهستانی راه آهن را با استفاده از انفجار های دینامیتی مسطح و آماده ریل گذاری کنند.
2️⃣ فینیاس اولین دینامیت را برداشته و به سمت نقطه ای که باید آن را کار بگذارد میرود. اما این بار کمی بی دقتی میکند و شن و ماسه لازم برای محافظت از مواد منفجره را به اندازه کافی به کار نمی برد. ناگهان صدای انفجار دینامیت سکوت کوهستان را می شکند. همه کارگرها هراسان به سمت محل انفجار می دوند و با صحنه ای شگفت انگیز و وحشتناک مواجه می شوند. یک میله فلزی از صورت فینیاس وارد شده از مغز او بیرون زده بود.
3️⃣ اما در کمال شگفتی فینیاس زنده بود! او دوازده سال بعد از این حادثه نیز زندگی کرد، اما به گفته همه دوستانش، به کلی تبدیل به یک شخص دیگر شده بود. او پیش از این اتفاق فردی سخت کوش و خانواده دوست بود، اما پس از این حادثه تبدیل به فردی لجباز و تن پرور شد. او هرگز دیگر فینیاس سابق نشد.
4️⃣ این و موارد بسیاری مثل این همواره شگفتی من را برمی انگیزند. به راستی ما انسان ها چه هستیم؟ آیا همه این ویژگی های شگفت انگیز همچون غم، شادی، رنج، عشق، نفرت و … همه و همه برخاسته از مغز ما هستند؟ آیا ما ما همین جسم چند ده کیلوییِ متشکل از درصد مشخصی مواد کربن، منیزیوم، آب و ... هستیم؟ نه! من گمان نمیکنم.
5️⃣ من عمیقا به کلیتی به نام انسان باور دارم، کلیتی غیر قابل تقلیل به اجزا.
من به انسان باور دارم و اینکه انسان، ماشین نیست، مشتی مواد شیمیایی که در یک ساختار خاص روی هم انباشته شده اند نیست، نه!
🔆انسان، انسان است. ناکامل، ضعیف (خُلق الانسانُ ضَعیفا)، شکننده، مضطرب و زیبا و باشکوه!
https://t.me/jarayanphilosophy
1️⃣ یکی از روزهای نسبتاً گرم اواخر تابستان سال 1848 (22 شهریور 1227 شمسی) بود. فینیاس (Phineas P. Gage) از همسرش خداحافظی کرد و مثل همیشه به سمت محل کارش رهسپار باشد. او سر کارگرِ یکی از راه آهن ها در ایالت ورمونت ایالات متحده بود. ساعت ۵ صبح به محل کارش رسید و مثل همیشه با کارگران تحت امرش سلام و احوال پرسی کرد. فینیاس نمی دانست که چه اتفاق بزرگی در انتظار اوست.
امروز باید بخشی از مسیر کوهستانی راه آهن را با استفاده از انفجار های دینامیتی مسطح و آماده ریل گذاری کنند.
2️⃣ فینیاس اولین دینامیت را برداشته و به سمت نقطه ای که باید آن را کار بگذارد میرود. اما این بار کمی بی دقتی میکند و شن و ماسه لازم برای محافظت از مواد منفجره را به اندازه کافی به کار نمی برد. ناگهان صدای انفجار دینامیت سکوت کوهستان را می شکند. همه کارگرها هراسان به سمت محل انفجار می دوند و با صحنه ای شگفت انگیز و وحشتناک مواجه می شوند. یک میله فلزی از صورت فینیاس وارد شده از مغز او بیرون زده بود.
3️⃣ اما در کمال شگفتی فینیاس زنده بود! او دوازده سال بعد از این حادثه نیز زندگی کرد، اما به گفته همه دوستانش، به کلی تبدیل به یک شخص دیگر شده بود. او پیش از این اتفاق فردی سخت کوش و خانواده دوست بود، اما پس از این حادثه تبدیل به فردی لجباز و تن پرور شد. او هرگز دیگر فینیاس سابق نشد.
4️⃣ این و موارد بسیاری مثل این همواره شگفتی من را برمی انگیزند. به راستی ما انسان ها چه هستیم؟ آیا همه این ویژگی های شگفت انگیز همچون غم، شادی، رنج، عشق، نفرت و … همه و همه برخاسته از مغز ما هستند؟ آیا ما ما همین جسم چند ده کیلوییِ متشکل از درصد مشخصی مواد کربن، منیزیوم، آب و ... هستیم؟ نه! من گمان نمیکنم.
5️⃣ من عمیقا به کلیتی به نام انسان باور دارم، کلیتی غیر قابل تقلیل به اجزا.
من به انسان باور دارم و اینکه انسان، ماشین نیست، مشتی مواد شیمیایی که در یک ساختار خاص روی هم انباشته شده اند نیست، نه!
🔆انسان، انسان است. ناکامل، ضعیف (خُلق الانسانُ ضَعیفا)، شکننده، مضطرب و زیبا و باشکوه!
https://t.me/jarayanphilosophy