هنگامه گران!
خیلی وقت است که تاریخ ایران بخصوص تاریخ معاصر را می خوانم و سعی می کنم که ریشه های اتفاقات امروز را در گذشته بیابم. یک نتیجه گیری من این است که بخش مهمی از تاریخ ایران، متاثر از آدم هایی است که انگار ناآرامی و بلواگری در نهاد و ذات آنهاست. آدم هایی به شکل بیمارگونه ناآرام که اگر یک روز بلوایی به پا نکنند و ایران را به آشوب نکشند و زندگی را به دیگران زهر نکنند، روزشان شب نمی شود. حتی اگر حماقت هایشان در نهایت سبب نابودی خودشان هم بشود، انگار نمی توانند جور دیگری باشند و آرام بگیرند. اکثریت هم متاسفانه بیشتر مواقع مغلوب بیماری آنها بوده اند!
این گذشت تا این رباعی طاقی بالای مقبره ملک الشعرای بهار را دیدم و نگرانی او از "هنگامه گران". شاید از نظر زمانی دور هستیم اما با گوشت و پوست و استخوان می توان حس کرد که او چه می گوید! ملک الشعرای بهار تا سال 1330 که فوت کرد کلی ماجراهای عجیب از دست این افراد ناآرام و هنگامه گر دیده بود. شاید اگر هنگامه گرها و هنگامه های بعد از خود را هم می دید، رباعی سوزناک تری می سرود.
* عکس از گورستان ظهیرالدوله تجریش
@economy
خیلی وقت است که تاریخ ایران بخصوص تاریخ معاصر را می خوانم و سعی می کنم که ریشه های اتفاقات امروز را در گذشته بیابم. یک نتیجه گیری من این است که بخش مهمی از تاریخ ایران، متاثر از آدم هایی است که انگار ناآرامی و بلواگری در نهاد و ذات آنهاست. آدم هایی به شکل بیمارگونه ناآرام که اگر یک روز بلوایی به پا نکنند و ایران را به آشوب نکشند و زندگی را به دیگران زهر نکنند، روزشان شب نمی شود. حتی اگر حماقت هایشان در نهایت سبب نابودی خودشان هم بشود، انگار نمی توانند جور دیگری باشند و آرام بگیرند. اکثریت هم متاسفانه بیشتر مواقع مغلوب بیماری آنها بوده اند!
این گذشت تا این رباعی طاقی بالای مقبره ملک الشعرای بهار را دیدم و نگرانی او از "هنگامه گران". شاید از نظر زمانی دور هستیم اما با گوشت و پوست و استخوان می توان حس کرد که او چه می گوید! ملک الشعرای بهار تا سال 1330 که فوت کرد کلی ماجراهای عجیب از دست این افراد ناآرام و هنگامه گر دیده بود. شاید اگر هنگامه گرها و هنگامه های بعد از خود را هم می دید، رباعی سوزناک تری می سرود.
* عکس از گورستان ظهیرالدوله تجریش
@economy