doozli_dolls


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Handiwork


دوزلی،سوی دیگر عروسک😌✨🔄
ثبت سفارش، از طریق سایت
Www.doozlidolls.com
@doozlidolls

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Handiwork
Statistics
Posts filter


یکی از واهمه های من تو زندگی اینه که عروسکام لک بشن! شبا میرم رو سبدای عروسکا پارچه میکشم که یه وقت گرد و غبار نشینه روشون. کف کارگاهو هر روز جارو میکنم، هفته ای یه بار تیِ سفتی میکشم که اگه یه وقت یه عروسکی سهوا از دست یکی افتاد زمین لک نشه.از همه لکه ها بدتر لکه خودکاره، با هیچی پاک نمیشه.به بچه ها میگم خودکار بی در رو میزا  ول نکنن. خوراکی فقط و فقط تو آشپزخونه بخورن. دوست دارم صبح به صبح که بچه ها میان بهشون دستمال آرایش پاک‌کن بدم که  ریمل و خط چشش و رژ لب و ایناشونو پاک کنن چونکه یه وقت دستشونو بزنن به صورتشون بزنن به عروسکا لکه می شه. ولی دیگه جلو خودمو میگیرم و میریزم تو خودم.
اگه یکی از بچه ها یه عروسکی رو لکه کنه از دستش دلخور میشم دلم نمیخواد دیگه باهاش حرف بزنم و میرم تو اتاقم با لب و لوچه آویزون دیوارو تماشا میکنم و نفسای عمیق میکشم، دیگه همیشه یادم میمونه که فلانی کدوم عروسکو با چی لکه کرد!
وقتی یه دوست و آشنایی بهم سر میزنه و میره از تو قفسه ها عروسکامو ببینه، همینکه میاد دست بزنه به عروسکا دلم میخواد بزنم پشت دستش بگم، دستو بکش کنار لک میشه!
ولی خب ادب اقتضا میکنه که هیچی نگم و بریزم تو خودم.
یه اسپری لکه برم گرفتم که میزنی به یه لکه ای فقط یه خورده پخشش میکنه، کمرنگتر دیده میشه ولی گنده تر میشه!
اون شبی که اسراییل موشک زد، تازه چشام گرم شده بود که با صدای گرومب و لرزش شیشه ها از خواب پریدم. گوشیمو نگاه کردم و از تو خبرای این ور اون ور فهمیدم این صدا ها برای چیه. نمیدونستم الان چی میشه؟ تاحالا ندیده بودم موشک میزنن چجوریه. پاشدم از اتاقم اومدم بیرون یه کم عدسی از یخچال آوردم داغ کردم خوردم. هنوز دلم داشت تند تند میزد. یهو دوباره صداهای انفجار بلند شدن. ازینکه نمیدونستم چیکار کنم ،کم مونده بود گریه م را بیفته، نگا کردم دیدم یه گلابی گنده رو میز کارم هست از ذهنم گذشت که گلابی رو بغل کنم! رفتم طرفش ولی منصرف شدم، فک کردم اشکم میوفته روش لک میشه. دماغمو بالا کشیدم.برگشتم اتاق پتورو کشیدم رو سرم.گفتم چیه بابا آبگرمکن میندازن بهم! ترس نداره که! دیگه خوابیدم.
یه دفعه ولی گلابی گنده رو بغل کردم!
یه شبی خیلی حالم گرفته بود. بابام مریض بود و هی حالش بدتر میشد.خودمم سرما خورده بودم، گلوم چرک کرده بود و تب داشتم. یه موز و لیموشیرینم نداشتم. فروشمون خوب نبود.هیچی خوب نبود.
یه کمی آب گرم ریختم تو یه لیوان ، یه خوردم نمک ریختم توش داشتم با قاشق هم میزدم برم غرغره کنمش که بیخودی لیوان از دستم ول شد شَرَق افتاد رو موزاییک کف آشپزخونه شیکست! آب نمک و خورده های لیوان پخش زمین شد. من موندم و یه قاشق تو دستم. یه خورده هاج و واج نگاه کردم ، بعد قاشق تو دستمم پرت کردم رو شکسته لیوانه. اومدم بیرون از آشپزخونه. رو میز رو به روم یه گلابی گنده سبز بود.پریدم بغلش کردم و چشامو بستم. محکم بستم. دلم نمیخواست چشامو واکنم. انقد بسته نگه دارم تا همه چی تموم شه بعد یه مدت چشامو آروم آروم باز کردم، چشم افتاد به دماغ گلابی که گردالی و بزرگ بود و دهنش که میخندید. مثل اینکه همینطور که من به اون نگاه میکردم، اونم داشت به من نگاه میکرد. یه خورده همو نگا نگا کردیم، یهو دیدم دستامو گذاشتم  رو باسنش.هر دستم رو یه لپش بود!
دستامو برداشتم.پقی زدم زیر خنده.
انگاری اونم از خنده من میخندید.
 




.
بماند به یادگار! در چنین روزی در تاریخ دوزلی،برای اولین بار از نور حرفه ای و مادر تخصصی برای عکاسی از عروسکا استفاده کردم و چنتا عکس دست جمعی ازشون گرفدم!🥲📸✨


گلهای داوودی بهبودی!💜




.
«گلهای غُربت» برای هر ایرانیِ در غربت.برای هر انسانِ در وطنِ خویش غریب.
برای «مرد»، مردی که گُل است. برای گل های گل. گل ی که همه رنگش خوب است!
برای تو، برای تو که مثل گلی ، ناز و خوشگلی، با این همه درد ای یار درمون دلی!✨🌺😌
#گلهای_غربت


یه گل دادی به دستم
خیال کردم بهاره
خیال کردم بهاره
به دل گفتم نخور غم
آی نخور غم
دیگه پایان کاره
دیگه پایان کاره...


سلام و عرض ادب.
دوستان عزیزم، وارد اسفند ماه شدیم و من میخوام کمی دوزلی رو خونه تکونی و مورتب مونظم کنم و مایلم جلو دست و بالم رو خلوت کنم،بعد از بالا بشورم بیام پایین. شاید به دیوارای اونور یه رنگی ام زدم!
برا همینه که مهربون شدم و از امروز (سه شنبه) تا اول هفته دیگه (شنبه) برا همه سفارشایی که در سایت ثبت شه،یه عروسکم (از چیزایی که در تصویر میبینید و چیزای دیگه حتی)جاییزه میذارم!😌✨
الان که مهربونم و مایلم جمع و جور کنم،اگه خرید عمده دارید هم بهترین وقتشه!
عاح دیگه، خیلی دست و دلبازم!😌🤲💗

آدرس سایت:
https://doozlidolls.com/


.
خیره به جهان گذران، نگرنده در احوال دوران، زرد چون خورشیدی مسلول،تلخ چون قرابه ی زهری، آویزان از زنجیرهایش، دایره ای نرم ، ساخته شده از بهترین پارچه های مخملی، پرشده با پشمان خاویاری.
آویز کوچک zr40, عضوی از خانواده بزرگ zr40(زیرکونیوم). از گرامیان جدول تناوبی، یادگار استاد مندلیف. تقدیم به نگاه زیبا پسند شما!✨💛😌
لینک سفارش:
doozlidolls.com/product/zr40-%d8%a2%d9%88%db%8c%d8%b2/


فعالیتهای برفی در حد بضاعت❄️🤲🌨️⛄


اگه هنوز هدیه ولنتاین نگرفتی، ما فردا برای تهران سرویس ارسال فوری داریم!
الان سفارش بدی فردا به دستت میرسه!😌✨
ثبت سفارش از طریق سایت:
doozlidolls.com


.
وقتی در سگِ سرمای بهمن،وسط پارک، درحالیکه ابرهای خاکستری باران زا داشتن ازون ته خودشونو میکشوندن بالای سرم، قلبای کوچولوی پارچه ای رو دور و ور یه عروسک آغوش میچیدم برای عکاسی ، با خودم فکر کردم این چندمین، چند هزارمین عروسک آغوشیه که درستش کردیم؟
به آدمایی که حالا این عروسکو دارن فکر کردم، دلم میخواست قصه همشونو میدونستم.
اولین باری که این عروسکو ساختم یادم میاد.
الگوشو با خودکار رو پارچه کشیدم،چنتا مقوارو بهم چسپوندم گذاشتم کفش که بتونه صاف وایسه. با لاک ناخن ،چشم و دهناشونو کشیدم.
اون موقع ،اون عروسکو برا دل خودم ساختم، چون توی یه برحه ای از زندگیم بودم که حس میکردم خیلی به همچین بغلی نیاز دارم. خودمو اون صورتیه میدیدم که دستش زیادی درازه. شاید اگه اون آبیه پیشش نبود و اونجوری اونو تو دل خودش نگه نداشته بود،  با اون دست دراز شبیه یه موجود آویزون و اضافی به نظر میرسید.
ممکنه روانشناسا بگن، صورتیه شخصیت مهرطلب و وابسته ای داره.هویت مستقلی نداره، ترس از طرد شدن داره.شایدم اشتباه نکنن، و شایدم اونروز که اولین عروسک آغوش رو میساختم، میخواستم یه جورایی وجود خودم رو توجیه کنم. اینکه صورتیه لازم نیست دستشو کوتاه کنه، لازم نیست از خودش موجود مستقل و بی نیازی درست کنه، چون پیش آبیه، یکپارچه و درست به نظر میرسه.
چون آبیه هم جدا از صورتیه نمیتونه سرپا وایسه،سرش از یک طرف سنگینی میکنه و میفته زمین.
برای من این عروسک زیادی شخصی بود، اما چیز عجیبی که هست اینه که وقتی یه چیز خیلی درونی و شخصیی رو بیان میکنی یهو میبینی هزارنفر از پشت سرت در میان و مثل یه پژواک میگن،منم همینطور! منم همینطور!
شاید اونا هم اینو حس کردن که نمیتونن شکل منفرد و استانداردی از خودشون بسازن. نمیتونن یا دلشون نمیاد دستای بلندشونو قیچی کنن و  شاید اونا هم ته دلشون آرزو کردن کاش جایی بود تو دنیا که میتونستن با همون شکل و شمایل خودشون پُرش کنن و اونجا به درد بخورن و اونجا «خوب»باشن!
قبل از اینکه ابرای سیاه برسن،این چند هزارمین عروسک آغوش رو آماده میکنم که ازش عکس بگیریم.دوست دارم عکسا حس و حال عاشقانه ای داشته باشه.اما راستش اگه یه روزی برام این عشق ،عشق دو نفر به هم بود، الان که بهش فکر میکنم، برام یه جور دوست داشتنِ شکلهای غیرمعمول و مهجور دنیاست. دنیایی که شکل ها کنار هم چفت میشن،بهم تکیه میکنن و به هم معنا میدن و دوست داشتنِ دستهایی که از خودشون کوتاه نمیان ...نمیان، نمیان، و صورتیه اونجوری  تخس و خندون زل زده به جهان هستی و دیگه از دست بلندش شرمنده نیست، چون یه بغل بزرگ رو باهاش درست کرده!



13 last posts shown.