#آیاز
#پارت_75
خیلی وقت بود که به در خونه زول زده بودم
خونه تاریک شده بود رمغی برای بلند شدن و روشن کردن چراغ نداشتم
به پهلو روی زمین دراز کشیدم جنین وار تو خودم جمع شدم
من تصورم از آیندم این نبود
دلم میخوای کنار شوهر و بچه هام یه زندگی آروم داشته باشم
دانشگاه ؟
به کل یادم رفته بود
شاید دیگه اسمم خط خورده بود
بازم باید منتظر آینده میموندم
نیازی بهش داشتم ؟
سرم انقدر که درد میکرد چشام تار میدید
بدن بی جونم و جمع کردم بلند شدم
به سمت آشپزخونه رفتم کابینتا رو باز کردم
بلاخره چیزی دستگیرم شد
یه لیوان آب گرفتم
رفتم سرجای قبلیم نشستم
قرصا رو دونه دونه باز کردم کف دستم گذاشتم
با آب خوردمشون
به حالت جنین وار قبلم برگشتم
با خودم زمزمه کردم
_اشکال نداره گذشت دیگه.. آروم بخواب دختر کوچولوی بابا
قطره اشک لیز میخورد تا شقیقم و بعد خودشو رها میکرد مثل بک شبنم روی گلای ریز فرش مینشستم
_لالا لالا گل ناروم
لالا لالا شب تاروم
لالا لالا بخواب نازوم
کبوتر بنشسته بر روی بازوم
امان از این همه دردوم....
احساس گنگ درد اجازه حرف زدن بیشتر بهم نمیداد
من دختر ضعیفی بودم که اینکارو کردم
اما تحمل در بیشتر از اینم نداشتم
فؤاد تو این دنیا شده بود یه کابوس ترسناک
تمام امید به خدایی بود که اون بالا نشسته
میدونم که حواست هست میدونم دوسمون داری
ولی حداقل یه جوری نشون بده آدم دلش خوش بشه
نفسم به سختی بالا میومد تمام بدنم داغ شده بود
کم کم خودمو به آغوش خواب سپردم
......
چشای سنگینمو به سختی باز کردم
کسی دستمو سفت بین دستاش گرفته بود
_فؤاد
سرشو بلند کرد بهم خیره شد
قیافش تار بود
=زنگ بزنم فؤاد بیاد
پلکمو روی هم فشردم
چیزی تو ذهنم نبود
یه ذهن خالی از همه چی
_آی
=میخوای خودتو لوس نکن
بدون توجه به صداش رومو برگدوندم چشامو بستم تل
ا کمی آروم شه
.=حالا ما که از ساعت ۱۱ دیشب تا امروز یه لنگه پا تک نفره اینجا ایستادیم اشتباه میگیرنمون
_چرا برگردوندیم
=نمیخوام بپرسم چرا این کارو کردی ولی من نمیخوامالان بمیری
از اتاق بیرون میرفت که اسمشو صدا کردم
برگشت تو چشام خیره شد
.......
#پارت_75
خیلی وقت بود که به در خونه زول زده بودم
خونه تاریک شده بود رمغی برای بلند شدن و روشن کردن چراغ نداشتم
به پهلو روی زمین دراز کشیدم جنین وار تو خودم جمع شدم
من تصورم از آیندم این نبود
دلم میخوای کنار شوهر و بچه هام یه زندگی آروم داشته باشم
دانشگاه ؟
به کل یادم رفته بود
شاید دیگه اسمم خط خورده بود
بازم باید منتظر آینده میموندم
نیازی بهش داشتم ؟
سرم انقدر که درد میکرد چشام تار میدید
بدن بی جونم و جمع کردم بلند شدم
به سمت آشپزخونه رفتم کابینتا رو باز کردم
بلاخره چیزی دستگیرم شد
یه لیوان آب گرفتم
رفتم سرجای قبلیم نشستم
قرصا رو دونه دونه باز کردم کف دستم گذاشتم
با آب خوردمشون
به حالت جنین وار قبلم برگشتم
با خودم زمزمه کردم
_اشکال نداره گذشت دیگه.. آروم بخواب دختر کوچولوی بابا
قطره اشک لیز میخورد تا شقیقم و بعد خودشو رها میکرد مثل بک شبنم روی گلای ریز فرش مینشستم
_لالا لالا گل ناروم
لالا لالا شب تاروم
لالا لالا بخواب نازوم
کبوتر بنشسته بر روی بازوم
امان از این همه دردوم....
احساس گنگ درد اجازه حرف زدن بیشتر بهم نمیداد
من دختر ضعیفی بودم که اینکارو کردم
اما تحمل در بیشتر از اینم نداشتم
فؤاد تو این دنیا شده بود یه کابوس ترسناک
تمام امید به خدایی بود که اون بالا نشسته
میدونم که حواست هست میدونم دوسمون داری
ولی حداقل یه جوری نشون بده آدم دلش خوش بشه
نفسم به سختی بالا میومد تمام بدنم داغ شده بود
کم کم خودمو به آغوش خواب سپردم
......
چشای سنگینمو به سختی باز کردم
کسی دستمو سفت بین دستاش گرفته بود
_فؤاد
سرشو بلند کرد بهم خیره شد
قیافش تار بود
=زنگ بزنم فؤاد بیاد
پلکمو روی هم فشردم
چیزی تو ذهنم نبود
یه ذهن خالی از همه چی
_آی
=میخوای خودتو لوس نکن
بدون توجه به صداش رومو برگدوندم چشامو بستم تل
ا کمی آروم شه
.=حالا ما که از ساعت ۱۱ دیشب تا امروز یه لنگه پا تک نفره اینجا ایستادیم اشتباه میگیرنمون
_چرا برگردوندیم
=نمیخوام بپرسم چرا این کارو کردی ولی من نمیخوامالان بمیری
از اتاق بیرون میرفت که اسمشو صدا کردم
برگشت تو چشام خیره شد
.......