هادی با چهره ای مظلومانه شروع كرد با زبان لالی صحبت كردن. اين بنده ی خدا هم تا ديد اين آقا قادر به صحبت نيست چيزی نگفت و رفت.
شب وقتی به اتاق ما آمد، يك باره چشمانش از تعجب گِرد شد. هادی داشت مثل بلبل تو جمع ما حرف ميزد!
٭٭٭
در دوكوهه به عنوان خادم راهيان نور فعاليت ميكرديم. در آن ايام هادی با شوخ طبعی ها خستگی كار را از تن ما خارج ميكرد.
يادم هست كه يك پتوی بزرگ داشت كه به آن ميگفت «پتوی اِجكت» يا پتوی پرتاب!
كاری كه هادی با اين پتو انجام ميداد خيلی عجيب بود. يكی از بچه ها را روی آن مينشاند و بقيه دور تا دور پتو را ميگرفتند و با حركات دست آن شخص را بالا و پايين پرت ميكردند.
يك بار سراغ يكی از روحانيون رفت. اين روحانی از دوستان ما بود. ايشان خودش اهل شوخی و مزاح بود. هادی به او گفت: حاج آقا دوست داريد روی اين پتو بنشينيد؟
بعد توضيح داد كه اين پتو باعث پرتاب انسان ميشود.
حاج آقا كه از خنده های بچه ها موضوع را فهميده بود، عبا و عمامه را برداشت و نشست روی پتو.
هادی و بچه ها چندين بار حاج آقا را بالا و پايين پرت كردند. خيلی سخت ولی جالب بود.
بعد هم با يك پرتاب دقيق حاج آقا را انداختند داخل حوض معروف دوكوهه.
بعد از آن خيلی از خادمان دوكوهه طعم اين پتو و حوض دوكوهه را چشيدند!
شب وقتی به اتاق ما آمد، يك باره چشمانش از تعجب گِرد شد. هادی داشت مثل بلبل تو جمع ما حرف ميزد!
٭٭٭
در دوكوهه به عنوان خادم راهيان نور فعاليت ميكرديم. در آن ايام هادی با شوخ طبعی ها خستگی كار را از تن ما خارج ميكرد.
يادم هست كه يك پتوی بزرگ داشت كه به آن ميگفت «پتوی اِجكت» يا پتوی پرتاب!
كاری كه هادی با اين پتو انجام ميداد خيلی عجيب بود. يكی از بچه ها را روی آن مينشاند و بقيه دور تا دور پتو را ميگرفتند و با حركات دست آن شخص را بالا و پايين پرت ميكردند.
يك بار سراغ يكی از روحانيون رفت. اين روحانی از دوستان ما بود. ايشان خودش اهل شوخی و مزاح بود. هادی به او گفت: حاج آقا دوست داريد روی اين پتو بنشينيد؟
بعد توضيح داد كه اين پتو باعث پرتاب انسان ميشود.
حاج آقا كه از خنده های بچه ها موضوع را فهميده بود، عبا و عمامه را برداشت و نشست روی پتو.
هادی و بچه ها چندين بار حاج آقا را بالا و پايين پرت كردند. خيلی سخت ولی جالب بود.
بعد هم با يك پرتاب دقيق حاج آقا را انداختند داخل حوض معروف دوكوهه.
بعد از آن خيلی از خادمان دوكوهه طعم اين پتو و حوض دوكوهه را چشيدند!