«بعد نامهای به او نوشتم.» سپس صفحات خالی بود، بعد این جمله بود «به نامهی من جواب نداد.» بعد صفحات خالی بیشتر و سپس این جمله آنچه را تهدید میکرد انجام داده است.» پس از آن، بعد چه رخ داد؟ صفحات را ورق میزد. همهی صفحات خالی بود. اما آنجا درست روز قبل از مرگش این جمله بود «من هم شهامت انجام آن را دارم؟»دفتر خاطرات پایان می یافت.
گیلبرت کلاندون دفتر را کف اتاق انداخت، میتوانست آنجلا را پیش روی خود ببیند. روی پیادهرو در میدان پیکادلی، ایستاده بود. چشمهایش خیره نگاه میکرد؛ مشتهایش را گره کرده بود. اتومبیل میآمد...
نمیتوانست آن را تحمل کند، باید حقیقت را میفهمید. به طرف تلفن خیز برداشت.
«دوشیزه میلر» سکوت بود. سپس صدای کسی را شنید که در اتاق حرکت میکرد.
سرانجام صدا به او جواب داد «میلر هستم.»
نعره زد «ب. میم کیست؟»
میتوانست صدای تیک تاک ساعت را روی پیش بخاری اتاق میلر بشنود؛ بعد صدای آهی طولانی. سرانجام گفت:
«او برادر من بود.»
برادر او بود؛ برادرش که خود را کشته بود.
صدای دوشیزه میلر را شنید که می پرسید «چیزی هست که من بتوانم توضیح دهم؟»
«هیچ چیز» فریاد زد «هیچ چیز!»
او ارثیه خود را گرفته بود. آنجلا حقیقت را به او گفته بود. برای آنکه به عاشق خود بپیوندد از پیاده رو به خیابان رفته بود. از جدول خیابان گذشته بود تا از دست او بگریزد.
نوشته: #ویرجینیا_وولف
#book #story
#داستان_کوتاه
🆔 @dastan_kootah 🌹
گیلبرت کلاندون دفتر را کف اتاق انداخت، میتوانست آنجلا را پیش روی خود ببیند. روی پیادهرو در میدان پیکادلی، ایستاده بود. چشمهایش خیره نگاه میکرد؛ مشتهایش را گره کرده بود. اتومبیل میآمد...
نمیتوانست آن را تحمل کند، باید حقیقت را میفهمید. به طرف تلفن خیز برداشت.
«دوشیزه میلر» سکوت بود. سپس صدای کسی را شنید که در اتاق حرکت میکرد.
سرانجام صدا به او جواب داد «میلر هستم.»
نعره زد «ب. میم کیست؟»
میتوانست صدای تیک تاک ساعت را روی پیش بخاری اتاق میلر بشنود؛ بعد صدای آهی طولانی. سرانجام گفت:
«او برادر من بود.»
برادر او بود؛ برادرش که خود را کشته بود.
صدای دوشیزه میلر را شنید که می پرسید «چیزی هست که من بتوانم توضیح دهم؟»
«هیچ چیز» فریاد زد «هیچ چیز!»
او ارثیه خود را گرفته بود. آنجلا حقیقت را به او گفته بود. برای آنکه به عاشق خود بپیوندد از پیاده رو به خیابان رفته بود. از جدول خیابان گذشته بود تا از دست او بگریزد.
نوشته: #ویرجینیا_وولف
#book #story
#داستان_کوتاه
🆔 @dastan_kootah 🌹