بدون هیچ قرار قبلی داشتیم زیر باران با هم توی خیابان دور میزدیم. تا قبل از آن روز هر وقت باران میگرفت یکی به بی خانمانها فکر میکردم و یکی به دستفروشها اما آن لحظه یک چیز سومی هم فهمیدم، که باران برای آدمهایی که حسی توی دلشان دارند شبیه مسکالین عمل میکند و حس موجود را چند برابر افزایش میدهد.
آنجا بود که فهمیدم مهم است که آدم کجا باشد، مهم است که دغدغهاش چه باشد، مهم است که زاویه نگاهش به زندگی از کجای جهان باشد. و جالب اینجاست که عموماً هیچکس هم قادر به درک حال آن یکی نیست و اینگونه شده که هشت میلیارد و نیم آدم با نسبت خونی توی یک کُرهی مشترک با هم غریبهاند.
خلاصه من آن لحظه دور از کل جهان ایستاده بودم و دنبال لمسِ شِکرِ عشق بودم که قهوهی زندگیام را شیرین کند و باران، و باران داشت نقش یک کاتالیزورِ قوی را بازی میکرد آن وسط.
برشی از کتابِ
📚 و تنها عشق چارهساز است/
#علی_سلطانی
@captionkhaas
آنجا بود که فهمیدم مهم است که آدم کجا باشد، مهم است که دغدغهاش چه باشد، مهم است که زاویه نگاهش به زندگی از کجای جهان باشد. و جالب اینجاست که عموماً هیچکس هم قادر به درک حال آن یکی نیست و اینگونه شده که هشت میلیارد و نیم آدم با نسبت خونی توی یک کُرهی مشترک با هم غریبهاند.
خلاصه من آن لحظه دور از کل جهان ایستاده بودم و دنبال لمسِ شِکرِ عشق بودم که قهوهی زندگیام را شیرین کند و باران، و باران داشت نقش یک کاتالیزورِ قوی را بازی میکرد آن وسط.
برشی از کتابِ
📚 و تنها عشق چارهساز است/
#علی_سلطانی
@captionkhaas