هر کس را باید مجاز و محق دانست که مالک احساسات خود باشد و خود را متمایز از دیگران بداند. شاید این نکته به نظرتان عجیب برسد، اما در واقع، در فرایند تغییر و رشد اساسیترین گام همین است.
شاید بسیاری از ما از فشار شدیدی که بر زنان، شوهران یا فرزندانمان وارد میکنیم تا به افکار و احساساتی شبیه به افکار و احساسات ما دست یابند، آگاه نیستیم. چیزی که ما غالبا به دیگران میگوییم این است که «اگر میخواهی دوستت داشته باشم، باید مثل من احساس کنی و مثل من فکر کنی. اگر من میگویم رفتارت بد است تو هم باید همین طور احساس کنی؛ اگر من احساس میکنم که چیزی خوب و مطلوب است، تو هم باید همین احساس را داشته باشی.»
در حالیکه گرایش مراجعان ما پس از گذراندن دوره درمان خلاف این را نشان میدهد. آنان مایلند که شخص دیگر، احساسات، ارزشها و هدفهای احتمالا متفاوت و متمایز خود را داشته باشد و مختصر این که مایلند و میگذارند، فرد به شیوهای که خود میخواهد و یا میتواند احساس و عمل کند.
به اعتقاد من وقتی شخص پی میبرد که میتواند به احساسات و واکنشهای خود اعتماد کند، به این معنی است که درمییابد انگیزههای پنهانش لزوما مخرب یا مصیبتبار نیستند و دیگر نیازی به مراقبت و حمایت دیگران ندارد، بلکه قادر است زندگی را بر مبنایی واقعی تجربه کند، تمایل به قبول استقلال دیگران نیز در او افزایش مییابد. پس وقتی فرد درمییابد که میتواند به خویشتن متمایز و بیهمتای خود اعتماد کند، اعتمادش به همسر یا فرزندش نیز بیشتر میشود و احساسات و ارزشهای متمایز و بیهمتایی را که در آن دیگری وجود دارد نیز به سهولت بیشتری میپذیرد.
کارل راجرز، از کتاب هنر انسان شدن، ترجمه مهین میلانی
شاید بسیاری از ما از فشار شدیدی که بر زنان، شوهران یا فرزندانمان وارد میکنیم تا به افکار و احساساتی شبیه به افکار و احساسات ما دست یابند، آگاه نیستیم. چیزی که ما غالبا به دیگران میگوییم این است که «اگر میخواهی دوستت داشته باشم، باید مثل من احساس کنی و مثل من فکر کنی. اگر من میگویم رفتارت بد است تو هم باید همین طور احساس کنی؛ اگر من احساس میکنم که چیزی خوب و مطلوب است، تو هم باید همین احساس را داشته باشی.»
در حالیکه گرایش مراجعان ما پس از گذراندن دوره درمان خلاف این را نشان میدهد. آنان مایلند که شخص دیگر، احساسات، ارزشها و هدفهای احتمالا متفاوت و متمایز خود را داشته باشد و مختصر این که مایلند و میگذارند، فرد به شیوهای که خود میخواهد و یا میتواند احساس و عمل کند.
به اعتقاد من وقتی شخص پی میبرد که میتواند به احساسات و واکنشهای خود اعتماد کند، به این معنی است که درمییابد انگیزههای پنهانش لزوما مخرب یا مصیبتبار نیستند و دیگر نیازی به مراقبت و حمایت دیگران ندارد، بلکه قادر است زندگی را بر مبنایی واقعی تجربه کند، تمایل به قبول استقلال دیگران نیز در او افزایش مییابد. پس وقتی فرد درمییابد که میتواند به خویشتن متمایز و بیهمتای خود اعتماد کند، اعتمادش به همسر یا فرزندش نیز بیشتر میشود و احساسات و ارزشهای متمایز و بیهمتایی را که در آن دیگری وجود دارد نیز به سهولت بیشتری میپذیرد.
کارل راجرز، از کتاب هنر انسان شدن، ترجمه مهین میلانی