Forward from: آرام
- مامان این همه خوراکی میخریدی یکمم برا زن حاملت میخریدی گناه داره.
غفران پوزخندی میزند.
- اون تاپاله خوراکی برا چشه؟ همین که زنده گذاشتمش از سرشم زیادیه خوراکی بدمش؟
مادرش با ناراحتی دستش را روی زانویش زد، دلش به عذاب دادن آن دختر رضا نبود. میترسید آهش زندگی پسرش را بگیرد.
- مادر یتیمه، گناه داره. باباش دشمنت بوده گناه خودش چیه؟
ماشالله یه شاه پسرم میخواد بزائه برات اینجوری نکن.
- یتیمه؟ بابای گهش اندازه صدتا پدر مادره. شاه پسرشم میندازم تو اتیش.
اون بچه واسم مهم نیست.
این را میگوید و بلند میشود.
حالش از دخترکی که همه برایش دل میسوزاندند به هم میخورد.
دختری که با نقشه وارد زندگی اش شد.
- کاری نکن خدا قهرش بگیره پسرم، اه یتیم بده. کاری نکن روح بابات تو گور بلرزه.
یادت رفته پدر پفیوزش باهات چیکار کرد؟
یادت رفته چطوری آبرومو پرچم کرد؟
با آمدن اسم پدرش آتش گرفت، عذاب دادن دشمنشان باعث زجر پدرش میشد؟
مادرش چی؟
همین زنی که دل می سوزاند برای آن دختر.
- دختره چیز خورت کرده انگاری پشتشی، من نمیخوامش مادر من. گفتم یه شب باش میخوابم ابروشو میبرم ولش میکنم.
تخم جن نمیدونم چطوری حامله شد...
دیگه چیزی نگو دربارش، کاری نکن بکشمش.
مادرش لب بست ولی رو برگرداند و همین طوفان را خشمگین کرد.
نمیتوانست قهر مادرش را تحمل کند هرکار کرده بود برای مادرش بود.
سریع به سمت اتاقی رفت که دخترک آن جا بود.
اتاق سرد بدون هیچ وسیله ی گرمایشی فقط یک تخت وسطش بود.
حتی دستشویی نداشت و الیسا برای دستشویی هم باید اجازه میگرفت و امروز از نبود غفران استفاده کرده بود و تنش را شسته بود.
- الیسا کجایی؟
- من...اینجام.
حوله دورش بود و صورت سفیدش از گرمای حمام سرخ شده بود.
غفران با دیدنش سوتی زد.
- عروس خانم خبریه؟
الیسا خجالت زده سرش را پایین انداخت که بازویش اسیر دست غفران شد.
- مامانم خیلی پشتتو میگیره خبریه؟ چیزخورش کردی؟
- من...نه. بهم لطف داره.
نیشخندی میزند و سریع گلوی سفیدش را میگیرد، دست های الیسا از روی حوله برداشته میشوند.
- لطف؟ تو لیاقتشو نداری هرزه، باید توی همین اتاق بمیری.
گلویش را رها کرد که دخترک زمین خورد و چشم طوفان به بدن سفیدش خورد.
سریع پیراهنش را کند.
- برای تنبیه امروزت اماده ای؟
https://t.me/+XqEUTRMUGj03ZGRk
https://t.me/+XqEUTRMUGj03ZGRk
https://t.me/+XqEUTRMUGj03ZGRk
غفران پوزخندی میزند.
- اون تاپاله خوراکی برا چشه؟ همین که زنده گذاشتمش از سرشم زیادیه خوراکی بدمش؟
مادرش با ناراحتی دستش را روی زانویش زد، دلش به عذاب دادن آن دختر رضا نبود. میترسید آهش زندگی پسرش را بگیرد.
- مادر یتیمه، گناه داره. باباش دشمنت بوده گناه خودش چیه؟
ماشالله یه شاه پسرم میخواد بزائه برات اینجوری نکن.
- یتیمه؟ بابای گهش اندازه صدتا پدر مادره. شاه پسرشم میندازم تو اتیش.
اون بچه واسم مهم نیست.
این را میگوید و بلند میشود.
حالش از دخترکی که همه برایش دل میسوزاندند به هم میخورد.
دختری که با نقشه وارد زندگی اش شد.
- کاری نکن خدا قهرش بگیره پسرم، اه یتیم بده. کاری نکن روح بابات تو گور بلرزه.
یادت رفته پدر پفیوزش باهات چیکار کرد؟
یادت رفته چطوری آبرومو پرچم کرد؟
با آمدن اسم پدرش آتش گرفت، عذاب دادن دشمنشان باعث زجر پدرش میشد؟
مادرش چی؟
همین زنی که دل می سوزاند برای آن دختر.
- دختره چیز خورت کرده انگاری پشتشی، من نمیخوامش مادر من. گفتم یه شب باش میخوابم ابروشو میبرم ولش میکنم.
تخم جن نمیدونم چطوری حامله شد...
دیگه چیزی نگو دربارش، کاری نکن بکشمش.
مادرش لب بست ولی رو برگرداند و همین طوفان را خشمگین کرد.
نمیتوانست قهر مادرش را تحمل کند هرکار کرده بود برای مادرش بود.
سریع به سمت اتاقی رفت که دخترک آن جا بود.
اتاق سرد بدون هیچ وسیله ی گرمایشی فقط یک تخت وسطش بود.
حتی دستشویی نداشت و الیسا برای دستشویی هم باید اجازه میگرفت و امروز از نبود غفران استفاده کرده بود و تنش را شسته بود.
- الیسا کجایی؟
- من...اینجام.
حوله دورش بود و صورت سفیدش از گرمای حمام سرخ شده بود.
غفران با دیدنش سوتی زد.
- عروس خانم خبریه؟
الیسا خجالت زده سرش را پایین انداخت که بازویش اسیر دست غفران شد.
- مامانم خیلی پشتتو میگیره خبریه؟ چیزخورش کردی؟
- من...نه. بهم لطف داره.
نیشخندی میزند و سریع گلوی سفیدش را میگیرد، دست های الیسا از روی حوله برداشته میشوند.
- لطف؟ تو لیاقتشو نداری هرزه، باید توی همین اتاق بمیری.
گلویش را رها کرد که دخترک زمین خورد و چشم طوفان به بدن سفیدش خورد.
سریع پیراهنش را کند.
- برای تنبیه امروزت اماده ای؟
https://t.me/+XqEUTRMUGj03ZGRk
https://t.me/+XqEUTRMUGj03ZGRk
https://t.me/+XqEUTRMUGj03ZGRk