❌🔪اون #معبد خیلی تاریک و سرد بود. سرما از مغزواستخون اون دختر به تمام وجودش نفوذ کرده بود. ♟
https://t.me/joinchat/Dx2DMxAC7f84ZThk 🔥
همونطور ک دستای #بستهشدهِ اون دخترو با بیرحمی به سمت #مرکزِ معبد دنبالِ خودش میکشوند، #کمربندشو باز میکرد.⛓
~آماده ای؟ دوست دارم #سمفونیِ نالههای دردمندتو تمام #الهه های اینجا بشنون.⚓️🗝
+م.. ین.. مین خواهش میکنم. خواهش میکنم. چ.. را داری از من #انتقام میگیـــری؟🗡
وقتی یونگی کاملا #برهنه شد.
چشمبند مشکیِ #ابریشمی رو روی چشمای اون دختر چفت کرد. #سیگارشو
گوشه لبش جابهجا کرد و با #تمسخر گفت.🚬
~دخترکِ احمق، یادت نره برادر سادت توی #قمار تورو به من باخت.🩹
#اسپنک محکمی به باسن اون دختر بیچاره زد و دستشو زیر لباس اون دختر برد.🖇❌
https://t.me/joinchat/Dx2DMxAC7f84ZThk 🔥
اگه میخوای ادامه این فیک جذابو با آپ روزانه داشته باشی کافیه جوین شی! `
https://t.me/joinchat/Dx2DMxAC7f84ZThk 🔥
همونطور ک دستای #بستهشدهِ اون دخترو با بیرحمی به سمت #مرکزِ معبد دنبالِ خودش میکشوند، #کمربندشو باز میکرد.⛓
~آماده ای؟ دوست دارم #سمفونیِ نالههای دردمندتو تمام #الهه های اینجا بشنون.⚓️🗝
+م.. ین.. مین خواهش میکنم. خواهش میکنم. چ.. را داری از من #انتقام میگیـــری؟🗡
وقتی یونگی کاملا #برهنه شد.
چشمبند مشکیِ #ابریشمی رو روی چشمای اون دختر چفت کرد. #سیگارشو
گوشه لبش جابهجا کرد و با #تمسخر گفت.🚬
~دخترکِ احمق، یادت نره برادر سادت توی #قمار تورو به من باخت.🩹
#اسپنک محکمی به باسن اون دختر بیچاره زد و دستشو زیر لباس اون دختر برد.🖇❌
https://t.me/joinchat/Dx2DMxAC7f84ZThk 🔥
اگه میخوای ادامه این فیک جذابو با آپ روزانه داشته باشی کافیه جوین شی! `