#part72
#آرامشزندگیم
نفس عمیقی کشیدم و گفتم
_ قشنگ معلوم بود از قصد نیست.
همینجور بیحرف زل زد بهم که دیکه دلم نیومد باهاش سرد باشم و اینجوری مظلوم بشه برای همین با ناز حرف زدم
_ خیلی خب ایندفعه میبخشم ولی اگه دفعه بعدی تکرار بشه بخششی در کار نیستا.
سریع با این حرفم منو کشید سمت خودش و حرف زد
_ اخ من قربون تو بشم که انقدر مهربونی آخه.
خنده ای کردم گفتم
_ میبینی چقدر مهربونم دلم نیومد باهات قهر باشم.
بوسه ی محکمی رو لبم زد و گفت
_ حالا بریم پایین بچها اونجان.
باشه ای گفتم و با ارمین که شنگول میزد رفتیم پایین با رسیدن به پایین بچها با دیدنمون خنده ای کردن و گفتن
_ بلاخره آشتی کردین.
بعد از حرفشون دست زدن که با لبخند نشستیم روی مبل. ببین چقدر ضایع بودیم که همه فهمیده بودن قهر کردیم. نفس عمیقی کشیدم که آرمین دست انداخت و دور کمرم و منو از پهلو به خودش چسبوند که یکی از پسرا گفت
_ نکنید بابا مجرد نشسته اینجا زشته دلشون میخواد خب.
آرمین یه بشین ببینم بابایی گفت که همه رو به خنده انداخت. نفس عمیقی کشیدم و زل زدم به سیامک که خیره به آرامش بود بیچاره آرامش که نمیتونست باهاش باشه تقصیر خودشم نبود این اتفاقات باعث شده بود نابود شه.
نفس عمیقی کشیدم که آرمین کنجکاو حرف زد
_ چیشده؟؟
اشاره ای به آرامش و سیامک کردم که خودش موضوع رو گرفت اونم گرفته صحبت کرد
_ هیچ کاری از دستمون بر نمیاد آرزو تا خود آرامش نخواد هیچ کاری نمیتونیم بکنیم ولی سیامک میترسم قضاوت کنه و وقتی قضیه رو بفهمه نابود شه.
اهومی گفتم و حرف زدم
_ میدونم تا خود آرامش نخواد نمیشه ولی بلاخره باید سعیمون رو بکنیم.
چیزی نگفت تا شب بچها فقط خوردن و خوابیدن آرامشم داشت ظرف میشست. خسته به آرمین تکیه دادم و حرف زدم
_ کی بریم بخوابیم.
آرمین نگاهی بهم انداخت و صحبت کرد
_ خسته شدی؟؟
سری تکون دادم که گفت
_ خیلی خب بلند شو بریم بخوابیم..
باشه ای گفتم و.....
( یک هفته بعد )
یک هفته تمام شمال بودیم و حسابی خوش گذشت با رسیدن به در خونه آرامش اینا چرخیدم سمتش و باهاش خداحافظی کردم ولی نمیدونم چرا دلشوره داشتم تقریبا آخر شب رسیدیم. آرامش از ماشین پیاده شد که سریع شیشه رو کشیدم پایین و گفتم
_ آرامش.
چرخید سمتم و با لبخند حرف زد
_ جانم.
با نفس عمیق.........
❤️ @bnamehamsaram
#آرامشزندگیم
نفس عمیقی کشیدم و گفتم
_ قشنگ معلوم بود از قصد نیست.
همینجور بیحرف زل زد بهم که دیکه دلم نیومد باهاش سرد باشم و اینجوری مظلوم بشه برای همین با ناز حرف زدم
_ خیلی خب ایندفعه میبخشم ولی اگه دفعه بعدی تکرار بشه بخششی در کار نیستا.
سریع با این حرفم منو کشید سمت خودش و حرف زد
_ اخ من قربون تو بشم که انقدر مهربونی آخه.
خنده ای کردم گفتم
_ میبینی چقدر مهربونم دلم نیومد باهات قهر باشم.
بوسه ی محکمی رو لبم زد و گفت
_ حالا بریم پایین بچها اونجان.
باشه ای گفتم و با ارمین که شنگول میزد رفتیم پایین با رسیدن به پایین بچها با دیدنمون خنده ای کردن و گفتن
_ بلاخره آشتی کردین.
بعد از حرفشون دست زدن که با لبخند نشستیم روی مبل. ببین چقدر ضایع بودیم که همه فهمیده بودن قهر کردیم. نفس عمیقی کشیدم که آرمین دست انداخت و دور کمرم و منو از پهلو به خودش چسبوند که یکی از پسرا گفت
_ نکنید بابا مجرد نشسته اینجا زشته دلشون میخواد خب.
آرمین یه بشین ببینم بابایی گفت که همه رو به خنده انداخت. نفس عمیقی کشیدم و زل زدم به سیامک که خیره به آرامش بود بیچاره آرامش که نمیتونست باهاش باشه تقصیر خودشم نبود این اتفاقات باعث شده بود نابود شه.
نفس عمیقی کشیدم که آرمین کنجکاو حرف زد
_ چیشده؟؟
اشاره ای به آرامش و سیامک کردم که خودش موضوع رو گرفت اونم گرفته صحبت کرد
_ هیچ کاری از دستمون بر نمیاد آرزو تا خود آرامش نخواد هیچ کاری نمیتونیم بکنیم ولی سیامک میترسم قضاوت کنه و وقتی قضیه رو بفهمه نابود شه.
اهومی گفتم و حرف زدم
_ میدونم تا خود آرامش نخواد نمیشه ولی بلاخره باید سعیمون رو بکنیم.
چیزی نگفت تا شب بچها فقط خوردن و خوابیدن آرامشم داشت ظرف میشست. خسته به آرمین تکیه دادم و حرف زدم
_ کی بریم بخوابیم.
آرمین نگاهی بهم انداخت و صحبت کرد
_ خسته شدی؟؟
سری تکون دادم که گفت
_ خیلی خب بلند شو بریم بخوابیم..
باشه ای گفتم و.....
( یک هفته بعد )
یک هفته تمام شمال بودیم و حسابی خوش گذشت با رسیدن به در خونه آرامش اینا چرخیدم سمتش و باهاش خداحافظی کردم ولی نمیدونم چرا دلشوره داشتم تقریبا آخر شب رسیدیم. آرامش از ماشین پیاده شد که سریع شیشه رو کشیدم پایین و گفتم
_ آرامش.
چرخید سمتم و با لبخند حرف زد
_ جانم.
با نفس عمیق.........
❤️ @bnamehamsaram