در این روزها که مصادف با چهل و ششمین سالگرد سقوط حکومت شاهنشاهی است، دارم بخشهایی از " شکست شاهانه» نوشته مارتین زوئیس را میخوانم که جناب عباس مخبر ترجمه کرده است.
حرف اصلی کتاب این است که سقوط شاه بیشتر به دلیل ضعف خودش و حکومتش بود تا قدرت مخالفان.به نظرم این حرف تا حد زیادی درست است.شاهنشاهی که در اکثر سال های دهه هفتاد میلادی با قدرت هر چه تمام حکومت کرده و از همه امکانات مالی و تسلیحاتی برخوردار بود و حمایت همه قدرت های خارجی را پشت سرش داشت و برای خودش ابرقدرتی بود ناگهان در یک سال پایانی حکومتش دستخوش ضعف و فتور شد؛ فتوری که شاید بخش عمده آن ناشی از بیماری سرطانی بود که شاهنشاه به آن مبتلا شده بود.کتاب سعی کرده دلایل ضعف و فتور یک سال پایانی حکومت شاه فقید را شرح دهد و ثابت کند که اگر وی دچار ضعف و تزلزل نشده بود میتوانست قدرتش را حفظ کند.در بخشی از کتاب می خوانیم که چگونه شاه از تیمسار اویسی به خاطر خشونتش در سرکوب تظاهرات کنندگان انتقاد می کرده.در واقع ،شاه اراده سرکوب مخالفانش را از دست داده بود و همین عامل اصلی در سقوطش بود.
امروزه اکثر اندیشمندانی که در حوزه علوم سیاسی و نظام های اقتدارگرا تحقیق می کنند نیز به این نتیجه رسیده اند که هیچ جنبش اپوزیسیونی نمی تواند به قدرت برسد مگر این که ابتدا در میان هیئت حاکمه تفرقه و تزلزل ایجاد شده باشد.گایتانو موسکا، اندیشمند ایتالیایی دو سال قبل از مرگش،در هزار و نهصد وسی ونه، در کتاب"طبقه حاکم" به درستی نوشت:
یک جنبش انقلابی به رغم برخوردار بودن از همه امتیازات زمانی و مکانی، باز به تنهایی قادر به برانداختن حکومت نیست زیرا حکومت دارای ارتش عظیم ، تسلیحات گسترده و انواع ابزار جنگی است.چنین حکومتی را نمی توان به زور سرنگون کرد، مگر آن که ابتدا سران این حکومت دچار تزلزل شده،روحیه خود را باخته باشند ،غیر منطقی رفتار کنند و از ترس پذیرش مسئولیت قادر به سرکوب خونین مردم نباشند و در نتیجه توان تصمیم گیری نداشته باشند.در واقع، عوامل پیروزی یک انقلاب را این گونه می توان فهرست کرد:صدور فرمان های حکومتی ضد و نقیض در اوقات پایانی،تزلزل و تردید مسئولین در تصمیم گیری های نهایی و امتیازاتی که حکومت در لحظات آخر به مخالفانش می دهد.
بیژن اشتری
Instagram
@bijan_ashtari
حرف اصلی کتاب این است که سقوط شاه بیشتر به دلیل ضعف خودش و حکومتش بود تا قدرت مخالفان.به نظرم این حرف تا حد زیادی درست است.شاهنشاهی که در اکثر سال های دهه هفتاد میلادی با قدرت هر چه تمام حکومت کرده و از همه امکانات مالی و تسلیحاتی برخوردار بود و حمایت همه قدرت های خارجی را پشت سرش داشت و برای خودش ابرقدرتی بود ناگهان در یک سال پایانی حکومتش دستخوش ضعف و فتور شد؛ فتوری که شاید بخش عمده آن ناشی از بیماری سرطانی بود که شاهنشاه به آن مبتلا شده بود.کتاب سعی کرده دلایل ضعف و فتور یک سال پایانی حکومت شاه فقید را شرح دهد و ثابت کند که اگر وی دچار ضعف و تزلزل نشده بود میتوانست قدرتش را حفظ کند.در بخشی از کتاب می خوانیم که چگونه شاه از تیمسار اویسی به خاطر خشونتش در سرکوب تظاهرات کنندگان انتقاد می کرده.در واقع ،شاه اراده سرکوب مخالفانش را از دست داده بود و همین عامل اصلی در سقوطش بود.
امروزه اکثر اندیشمندانی که در حوزه علوم سیاسی و نظام های اقتدارگرا تحقیق می کنند نیز به این نتیجه رسیده اند که هیچ جنبش اپوزیسیونی نمی تواند به قدرت برسد مگر این که ابتدا در میان هیئت حاکمه تفرقه و تزلزل ایجاد شده باشد.گایتانو موسکا، اندیشمند ایتالیایی دو سال قبل از مرگش،در هزار و نهصد وسی ونه، در کتاب"طبقه حاکم" به درستی نوشت:
یک جنبش انقلابی به رغم برخوردار بودن از همه امتیازات زمانی و مکانی، باز به تنهایی قادر به برانداختن حکومت نیست زیرا حکومت دارای ارتش عظیم ، تسلیحات گسترده و انواع ابزار جنگی است.چنین حکومتی را نمی توان به زور سرنگون کرد، مگر آن که ابتدا سران این حکومت دچار تزلزل شده،روحیه خود را باخته باشند ،غیر منطقی رفتار کنند و از ترس پذیرش مسئولیت قادر به سرکوب خونین مردم نباشند و در نتیجه توان تصمیم گیری نداشته باشند.در واقع، عوامل پیروزی یک انقلاب را این گونه می توان فهرست کرد:صدور فرمان های حکومتی ضد و نقیض در اوقات پایانی،تزلزل و تردید مسئولین در تصمیم گیری های نهایی و امتیازاتی که حکومت در لحظات آخر به مخالفانش می دهد.
بیژن اشتری
@bijan_ashtari