خاطرات تلخ شیرین برادرم تقبله الله شهادت
بخش {5}
بعد از رسیدن به مزار شریف در خانه خیلی پریشان بودم شب به بیدرم دوباره زنگ زدم صحبت کردم صبح شدم خبر شدیم بیدرم زخمی شده همو روز اینها از فاریاب طرفه قیصار فاریاب حرکت کرده بودن متأسفانه نامردانه به کمین سر خوده
بیدرم از پایش زخمی میشه بلاخره به تمام مشکلات های شبانه روز رسیدن به قیصار بعداز آن بیدرم مخفیگانه در مزار شریف خانه آمد به مدت 16روز در خانه تداوی شد اما پایش بدتر شد بهتر نشد امنیت مراز ازین قضیه خبر شد برای بیدرم زنگ آمد زود از خانه برای گفت من زود ازخانه بیرون کنید ازش پرسان کردم چرا
گفت چند دقیقه بعد نفر های امنیت مزار اینجا میباشد باید من بیرم از خانه وگرنه شاید در زندان خواد مردم بعد بیرون از دروازه شدیم یک موتر دو نفر استاد بود در حالی بیدرم را گرفتن بردن بعد خودش زنگ زد گفت اینها انصار ها بودن شما تشویش نکنید مه میرم پاکستان به خاطر پایم بعد به مدت 4ماه در پاکستان ماند
بعد از آمد از پاکستان چند وقت دوباره به سنگرش دوام کرد یک روز زنگ زد گفت به مادرم بگو میخواهم من با دختر فلانی مرد ازدواج کنم منم خوشحال شدم به مادرم گفتم مادرم هم خلاصه قبول کرد رفتیم خواستگاری پدر دختر مهریه دخترش را 11لک افغانی گفت همه ما شگفته زده شدیم به بیدرم زنگ زدم گفت بیاین پس من توانای 1لک را ندارم اما دختر خودش قبول کرد پدر دختر از نظر شخصی ام خیلی انسان ظالم بود دخترک خودش هم حافظه بود با چشمان اشک ماند چونکه پدرش قبول نکرد
ــــــدرینجا یاد آوری کنم باید امیران ما به مهریه دختران مثل غور زمین رسیدگی کنند باید 2لک زیاد نباشد چونکه یک مرد فقیر از کجا کند 5/6لک افغانی را در مطلب اصلی خلاصه او دختر را پدرش نداد یک سال گذشت پدر دختر او دخترش را به یکی از قمندان های اربکی ها داد
بیدرم با دختر دیگه نامزاد شد یک سال بعد بیدرم به سن 20ساله بود در حالی از نامزادیشان مدت 3ماه گذشت بود دوباره سفر در پاکستان به خاطر تعلیم اسلحه کرد انقریب 8ماه در پاکستان گذشت آمد دوباره در سنگرش به غورماچ فاریاب در جهاد خود ادامه داد پدر دختر از مهریه دخترش 2لک گذشت خودش 4نیم لک افغانی بود گفت بیاید عروسی اش را کند اعتبار نیست هر لحظه در جلوی مرگ هست
ادامه دارد نویسنده.
حافظه عایشه صدیقی
بخش {5}
بعد از رسیدن به مزار شریف در خانه خیلی پریشان بودم شب به بیدرم دوباره زنگ زدم صحبت کردم صبح شدم خبر شدیم بیدرم زخمی شده همو روز اینها از فاریاب طرفه قیصار فاریاب حرکت کرده بودن متأسفانه نامردانه به کمین سر خوده
بیدرم از پایش زخمی میشه بلاخره به تمام مشکلات های شبانه روز رسیدن به قیصار بعداز آن بیدرم مخفیگانه در مزار شریف خانه آمد به مدت 16روز در خانه تداوی شد اما پایش بدتر شد بهتر نشد امنیت مراز ازین قضیه خبر شد برای بیدرم زنگ آمد زود از خانه برای گفت من زود ازخانه بیرون کنید ازش پرسان کردم چرا
گفت چند دقیقه بعد نفر های امنیت مزار اینجا میباشد باید من بیرم از خانه وگرنه شاید در زندان خواد مردم بعد بیرون از دروازه شدیم یک موتر دو نفر استاد بود در حالی بیدرم را گرفتن بردن بعد خودش زنگ زد گفت اینها انصار ها بودن شما تشویش نکنید مه میرم پاکستان به خاطر پایم بعد به مدت 4ماه در پاکستان ماند
بعد از آمد از پاکستان چند وقت دوباره به سنگرش دوام کرد یک روز زنگ زد گفت به مادرم بگو میخواهم من با دختر فلانی مرد ازدواج کنم منم خوشحال شدم به مادرم گفتم مادرم هم خلاصه قبول کرد رفتیم خواستگاری پدر دختر مهریه دخترش را 11لک افغانی گفت همه ما شگفته زده شدیم به بیدرم زنگ زدم گفت بیاین پس من توانای 1لک را ندارم اما دختر خودش قبول کرد پدر دختر از نظر شخصی ام خیلی انسان ظالم بود دخترک خودش هم حافظه بود با چشمان اشک ماند چونکه پدرش قبول نکرد
ــــــدرینجا یاد آوری کنم باید امیران ما به مهریه دختران مثل غور زمین رسیدگی کنند باید 2لک زیاد نباشد چونکه یک مرد فقیر از کجا کند 5/6لک افغانی را در مطلب اصلی خلاصه او دختر را پدرش نداد یک سال گذشت پدر دختر او دخترش را به یکی از قمندان های اربکی ها داد
بیدرم با دختر دیگه نامزاد شد یک سال بعد بیدرم به سن 20ساله بود در حالی از نامزادیشان مدت 3ماه گذشت بود دوباره سفر در پاکستان به خاطر تعلیم اسلحه کرد انقریب 8ماه در پاکستان گذشت آمد دوباره در سنگرش به غورماچ فاریاب در جهاد خود ادامه داد پدر دختر از مهریه دخترش 2لک گذشت خودش 4نیم لک افغانی بود گفت بیاید عروسی اش را کند اعتبار نیست هر لحظه در جلوی مرگ هست
ادامه دارد نویسنده.
حافظه عایشه صدیقی