بعدها متوجه شدم قضیه هم سادهتر و هم پیچیدهتر ازونیه که منتظر بودم کشف کنم. سادهست چون یه جذب جنسیه. و پیچیدهست چون یه جذب جنسی متعارف نیست. مردم وقتی به آواز کسی گوش میدن، اون رو به عنوان پارتنر سکس خودشون میخوان. حتی اگه همجنس خودشون باشه. اما نه چنان پارتنری که میشه باش سکس داشت. مثل ماشین آنتیکی که داخل گاراژشونه، اما روشنش نمیکنند. یا این موتورهای هزار سیسی که به عنوان دیزاین داخلی، وسط دفتر شرکت میذارن.
برای مردم میانگین، سکس فقط یک فعل نیست. یک طیف از خواستنه. برای همین آدم مهربان رو هم سکسی میبینند، یا آدم باهوش رو، یا آدم دقیق رو، یا آدمسختکوش رو، و یا حتی آدم ساکت رو. برای همین دخترهایی رو میبینیم که در مورد پدر آهنگرشون میگن اگه بابام نبود دوست داشتم باش سکس میداشتم (که با همین فرمان میفته دنبال پسری که مثل باباش باشه، و پیدا نمیکنه، و دنیا براش تنگتر میشه). هرچند رایجه که میگن تفاوتهایی بین خواستنهای زن و مرد هست، ولی اون قسمت تکاملیش زیاد حائز اهمیت نیست. در اینکه سکس رو به یک دامنه بزرگتر از چیزی که هست گسترش میدن، در هر دو وجود داره. خود دست دادن دو مرد با همدیگه، یه جور سکسه (دقت کنید که چطور ترامپ همیشه تلاش داره موقع دست دادن با کسی که ازش خوشش نمیاد این sex رو به rape تبدیل کنه، تا قسمت مردسالارانه سکس رو فعال کنه).
آواز یه شعبدهای روی این طیف اجرا میکنه. چون نه تنها حنجرهپسندی، ادامهایست از خواستن بدن دیگری، طوری که یک انگار یک آلت گوشتی برتر و متعالی جایگزین آلت گوشتی پستتر شده، بلکه همزمان کاراکتری هم برمبنای شعر خوانده شده، شکل میگیره. مثلا رها شدن توسط معشوق و سپس گله کردن از خدا، یه کاراکتره. آدم ایرانی چرا ازین کاراکتر خوشش میاد؟ چون خودش هم گله کردن از خدا رو دوست داره (این ژانر رفیقپنداری خدا، در فرهنگ ایرانی ریشههای محکمی داره). هرچند که به عنوان یک پوشش میگن خواننده «حرف دلم رو میزنه»، اما در واقع موضوع این نیست که دلیل اینکه از آواز خوششون اومده اینه که با خواننده همذاتپنداری میکنند. موضوع اینه که کاراکتری که اینطور خودش رو در اون شعر معرفی میکنه، سکسی میبینند، و دوست دارند باش سکس داشته باشند، حتی اگه نوعی از سکس باشه که ربطی به اون سکس متعارف جسمانی نداشته باشه. این بخش از جذابیت چنان قویتر از بخش بدنخواهیه، که این رو با اون تنظیم میکنند، نه برعکس. اگه خوانندهای که میخوانش، لاغر باشه، بدن لاغر براشون جذاب میشه. و اگه چاق باشه، بدن چاق براشون جذاب میشه. اگه موهاش بلند باشه، موهای بلند براشون جذاب میشه، و اگه کوتاه باشه، موهای کوتاه به نظرشون سکسی خواهد بود.
و خب وقتی خودشون چنین ارتباطی با خواننده میگیرند، طبیعیه که آرزو کنند کاش یه روز خودشون یک خواننده بشن (یا افسوس بخورند که چرا وقتی فرصتش رو داشتند، نشدند). بت جنسی میلیونها نفر شدن، هوسی نیست که بتونند به راحتی از کنارش عبور کنند. قرار نیست این بت بودن یک پاداش فیزیکی بشون بده. قراره فقط در بالای هرم جذابیت جنسی قرارشون بده. عطش برای پرستیدن، به عطش برای پرستیده شدن منجر میشه.
برای همین ما نورودایورجنتها نمیتونستیم درکشون کنیم. چون وزنکشی ما از اطرافمون، با وزنکشی بقیه مردم فرق داره. برای اونها ده هزارنفر در اطرافشون، پنجهزار برابر دو نفر وزن داره. که با منطق ریاضی همخوانی داره. اما برای ما ممکنه دههزارنفر معادل سه نفر به نظر بیاد. ما بالای هرم حس جدیدی بمون دست نمیده که جای دیگه نتونسته باشیم بش دست پیدا کنیم. بنابراین دنیا برای ما جای خیلی فلتتریه. برای مردم اینکه چند میلیون نفر سکسی ببینندت و بخواهندت، خیلی و خیلی فرق داره با اینکه پنج شش نفر این حس رو بت داشته باشند. چون این تفاوت کاملا براشون غیرقابل اغماضه، اون آرزو همیشه در ذهنشون باقی میمونه. حتی اگه زندگی روزمره اون رو به حاشیه برده باشه.
این چیزی درباره توصیف خود نیست. این دادن یه زاویه دید دیگه به شماست، از سمت کسانی که بیرون از دایره نرمال هستند. همیشه شناخت، به نگاههای از بیرون نیاز داره. چه در سطح فردی و چه اجتماعی. تا ژاپن درها رو به روی دنیا باز نکرد متوجه نشد چه ایراداتی داره و اصلا چه جور ملتیه. آدمهای نرمال هم نیاز دارند بشنوند که آدمهای متفاوت اونها رو چطور میبینند. و گرنه متوجه نمیشن کی هستند.
برای مردم میانگین، سکس فقط یک فعل نیست. یک طیف از خواستنه. برای همین آدم مهربان رو هم سکسی میبینند، یا آدم باهوش رو، یا آدم دقیق رو، یا آدمسختکوش رو، و یا حتی آدم ساکت رو. برای همین دخترهایی رو میبینیم که در مورد پدر آهنگرشون میگن اگه بابام نبود دوست داشتم باش سکس میداشتم (که با همین فرمان میفته دنبال پسری که مثل باباش باشه، و پیدا نمیکنه، و دنیا براش تنگتر میشه). هرچند رایجه که میگن تفاوتهایی بین خواستنهای زن و مرد هست، ولی اون قسمت تکاملیش زیاد حائز اهمیت نیست. در اینکه سکس رو به یک دامنه بزرگتر از چیزی که هست گسترش میدن، در هر دو وجود داره. خود دست دادن دو مرد با همدیگه، یه جور سکسه (دقت کنید که چطور ترامپ همیشه تلاش داره موقع دست دادن با کسی که ازش خوشش نمیاد این sex رو به rape تبدیل کنه، تا قسمت مردسالارانه سکس رو فعال کنه).
آواز یه شعبدهای روی این طیف اجرا میکنه. چون نه تنها حنجرهپسندی، ادامهایست از خواستن بدن دیگری، طوری که یک انگار یک آلت گوشتی برتر و متعالی جایگزین آلت گوشتی پستتر شده، بلکه همزمان کاراکتری هم برمبنای شعر خوانده شده، شکل میگیره. مثلا رها شدن توسط معشوق و سپس گله کردن از خدا، یه کاراکتره. آدم ایرانی چرا ازین کاراکتر خوشش میاد؟ چون خودش هم گله کردن از خدا رو دوست داره (این ژانر رفیقپنداری خدا، در فرهنگ ایرانی ریشههای محکمی داره). هرچند که به عنوان یک پوشش میگن خواننده «حرف دلم رو میزنه»، اما در واقع موضوع این نیست که دلیل اینکه از آواز خوششون اومده اینه که با خواننده همذاتپنداری میکنند. موضوع اینه که کاراکتری که اینطور خودش رو در اون شعر معرفی میکنه، سکسی میبینند، و دوست دارند باش سکس داشته باشند، حتی اگه نوعی از سکس باشه که ربطی به اون سکس متعارف جسمانی نداشته باشه. این بخش از جذابیت چنان قویتر از بخش بدنخواهیه، که این رو با اون تنظیم میکنند، نه برعکس. اگه خوانندهای که میخوانش، لاغر باشه، بدن لاغر براشون جذاب میشه. و اگه چاق باشه، بدن چاق براشون جذاب میشه. اگه موهاش بلند باشه، موهای بلند براشون جذاب میشه، و اگه کوتاه باشه، موهای کوتاه به نظرشون سکسی خواهد بود.
و خب وقتی خودشون چنین ارتباطی با خواننده میگیرند، طبیعیه که آرزو کنند کاش یه روز خودشون یک خواننده بشن (یا افسوس بخورند که چرا وقتی فرصتش رو داشتند، نشدند). بت جنسی میلیونها نفر شدن، هوسی نیست که بتونند به راحتی از کنارش عبور کنند. قرار نیست این بت بودن یک پاداش فیزیکی بشون بده. قراره فقط در بالای هرم جذابیت جنسی قرارشون بده. عطش برای پرستیدن، به عطش برای پرستیده شدن منجر میشه.
برای همین ما نورودایورجنتها نمیتونستیم درکشون کنیم. چون وزنکشی ما از اطرافمون، با وزنکشی بقیه مردم فرق داره. برای اونها ده هزارنفر در اطرافشون، پنجهزار برابر دو نفر وزن داره. که با منطق ریاضی همخوانی داره. اما برای ما ممکنه دههزارنفر معادل سه نفر به نظر بیاد. ما بالای هرم حس جدیدی بمون دست نمیده که جای دیگه نتونسته باشیم بش دست پیدا کنیم. بنابراین دنیا برای ما جای خیلی فلتتریه. برای مردم اینکه چند میلیون نفر سکسی ببینندت و بخواهندت، خیلی و خیلی فرق داره با اینکه پنج شش نفر این حس رو بت داشته باشند. چون این تفاوت کاملا براشون غیرقابل اغماضه، اون آرزو همیشه در ذهنشون باقی میمونه. حتی اگه زندگی روزمره اون رو به حاشیه برده باشه.
این چیزی درباره توصیف خود نیست. این دادن یه زاویه دید دیگه به شماست، از سمت کسانی که بیرون از دایره نرمال هستند. همیشه شناخت، به نگاههای از بیرون نیاز داره. چه در سطح فردی و چه اجتماعی. تا ژاپن درها رو به روی دنیا باز نکرد متوجه نشد چه ایراداتی داره و اصلا چه جور ملتیه. آدمهای نرمال هم نیاز دارند بشنوند که آدمهای متفاوت اونها رو چطور میبینند. و گرنه متوجه نمیشن کی هستند.