علی سلطانی


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


"نویسنده، داستان نویس،فیلمنامه‌نویس"
📚سفارش کتاب از سایت زیر :
ali-soltani.com
ارتباط‌ با ادمین‌:
@Soltani_ketab
✅اینستاگرام👇🏻
https://www.instagram.com/aliii_soltaniiii/?hl=en

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
not specified
Statistics
Posts filter


واسه شما گرفتم :)
ببریدش توی استوری خیلی خفن می‌شه :)


‏امروز می‌تونه روز خوبی باشه به دو شرط:

‏۱- خودمون اجازه بدیم که خوب باشه.
‏۲- خودمون اجازه ندیم که بقیه بدش کنن.


موسیقی با چشمانِ بسته …
شبت بخیر / دلت آروم ( قلب )

@aliii_soltaniiii


ظرف‌ها را شست
چراغ آشپزخانه را خاموش کرد
همه چیز مرتب بود جز افکارش
فکرها، فکرها...
مجالِ زندگی کردن به او را نمی‌دادند.
 


00:00

ولی دخترا قابلیت اینو دارن که دیوونه‌وار عاشقت باشن اما طوری وانمود کنن که انگار ازت متنفرن.

دُختر نیستی که بفهمی


پلی کن
باهم گوش کنیم...
@aliii_soltaniiii


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
برای روز مولانا

آن عزیز
آن بزرگ
آن راه‌بلد :)


و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند...

هشتم مهرماه
روزِ بزرگداشتِ مولانا 🤍


به سوی من روان شده‌ای
به شهر گفته‌ام سکوت
به گوشم
به گوشم به طنین آمدن‌ات
مینگرم به خیالی در راه
می‌آیی... .
می‌آیی زیر باران
زیر باران با یک چتر
با رژ لبی آبی... .
دست در دستان دریا
ابر از شال گردن‌ات میریزد
حال خوب عشق به دنبالت
حال خوب قد یک ماه و دو ستاره
به شهر گفته‌ام سکوت
به خودم گفته‌ام سکوت
صدای قدم‌هایت شنیدنی ست... .

#علی_سلطانی

موسیقی با چشمانِ بسته...

@aliii_soltaniiii


00:00

یه چیز مسخره‌ای که زیاد می‌شنوم اینه که دخترا پایه نیستن، کارای یهویی نمی‌کنن، مسافرت یهویی نمیان؛ اینا انگار با پدیده‌ای به نام خانواده‌ی ایرانی آشنا نیستن.

دُختر نیستی که بفهمی



6k 0 368 139

Video is unavailable for watching
Show in Telegram
خدمت شما :)


اگر آنسویِ پنجره نشسته‌ای
و صدای باران قرارِ دلت را ربوده
رختِ پاییزی‌ات را به تن کن
و ذوق دلت را قدم بزن
هیچ معلوم نیست
دوباره پاییز باشد
دوباره تو باشی
دوباره قرار دلت به بارانی بی‌قرار شود.

#علی_سلطانی




Video is unavailable for watching
Show in Telegram
تو کنارم نبودی
درست وقتی که بهت نیاز داشتم...

دُختر نیستی که بفهمی


قسم به جمعه‌ای که تنها در خیابان قدم می‌زنم
به بارانِ بیتابی که شهر را دچار جنون کرده
به کافه‌چی که برای بار سیزدهم آهنگ جمعه فرهاد را تکرار می‌کند
به سرباز خسته‌ای که در ایستگاه اتوبوس زل زده به آسمان وسیگارش به فیلتر رسیده
به صندلی خالی کناری‌ام در سالن سینما
به خاطراتی که مدام در مقابل چشمانم اکران می‌شود
به نوازنده خیابانی، که ساعت‌ها رو به روی‌اش می‌نشینم
به عکاسی که سوژه عکس‌های امروزش شده‌ام!
به حرف‌های ناگفته‌ای که مدام در سرم می‌‌پیچد
به مازوخیسمی که رویای شیرین خواب‌هایم شده!
به این شعرِ آشفته که می‌خواهم همینجا رهایش کنم
قسم به پاییز وُ جمعه وُ باران...

#علی_سلطانی


آرزو می‌کنم ناخواسته بدست بیاوری
آنچه که بی‌صدا از قلبت گذر کرده،
و آنگاه شگفت‌زده با خود بی‌اندیشی
کسی برایم دعا کرده بود ؟؟




اولین جمعه‌ی پاییز بود...
خوب می‌دانست عاشق این فصلم!
سه روز از دعوای کودکانه‌مان می‌گذشت!
سه روز بود یک کلمه هم حرف نزده بودیم.
سه روز بود هر یک ساعت یک بار زنگ می‌زدم به نزدیک‌ترین دوستش و آمار تمام رفت و آمدهایش را می‌گرفتم...
سه روز سکوت بی‌سابقه بود برای کسی که هر دو دقیقه یکبار با بهانه‌های خنده دار زنگ میزد و سوالی صدایم می‌کرد تا جوابِ جانم نفس بشنود!
من هم از قصد در این سه روز هیچ تماسی نگرفتم که دل دل کند برای بغل کردنم.
از قصد به دیدن‌اش نرفتم که از این انتظار، بوسه‌ای بیست ثانیه‌ای حاصل شود...!
از آن بوسه‌هایی که تا بند آمدن نفس، لبهایش جدا نمیشد!
اولین جمعه‌ی پاییز بود...
دیگر طاقتم طاق شده بود از این دوری و داشتم موهایش را از قاب عکسی که در آغوشم بود بو میکشیدم که تلفنم زنگ خورد... .
نزدیک‌ترین دوستش بود
صدایش لرز داشت
هی قسم می‌داد که آرام باشم و بعد از کلی مِن و مِن کردن گفت:
نیم ساعت پیش دیدمش که دست غریبه‌ای رو گرفته بود و به فلان کافه رفت....!
گفت و لابه لای قسم دادن‌هایش گوشی از دستم افتاد.
اصلا نمی‌فهمیدم چه شنیده‌ام
دو سه باری محکم به خودم سیلی زدم که بیدار شو اما این کابوس را در بیداری می‌دیدم نه خواب!
دلیل سه روز بی‌تفاوتی‌اش برایم روشن شده بود... .
با دست و پایِ کرخت راهیِ کافه شدم.
فقط می‌خواستم ببینم این غریبه کیست ؟
می‌خواستم ببینم این غریبه اندازه‌ی من او را بلد است؟!
این غریبه وسطِ حرف‌هایش یکدفعه مکث می‌کند که بگوید الهی فدای آرامشِ چشمانت شوم؟
این غریبه....!
به حال جنون سمت کافه می‌رفتم
به حال دیوانه‌ای که دویده بود و نفسش بالا نمی‌آمد!
چند قدم مانده بود برسم اما قلب و دست و پا یاری‌ام نمی‌کرد... .
کشان کشان و با چشمانی نیمه باز وارد کافه شدم که ناگهان همگی جیغ کشیدند و مواجه شدم با کِیکِ بزرگی که روی آن نوشته بود اولین جمعه‌ی پاییزمان مبارک جانا... .
و بعد هم همان آغوش و بوسه‌ی ناشی از انتظار رخ داد!
می‌دانست عاشق پاییزم و می‌خواست اولین جمعه‌ی پاییزیِ با هم بودنمان را جشن بگیرد!


حالا اولین جمعه‌ی پاییز است
از آخرین حرف‌هایت که به تنهایی‌ام ختم شد، چند ماه و چند روز و چند ساعت گذشته.
اینبار قهرت خیلی طولانی شده عزیزم!
اینبار کنج اتاق، قاب عکس‌ات مرا در آغوش کشیده و در انتظار غافلگیری‌ات ثانیه‌ها را می‌شمارم!
نمی‌دانم کجا و با کدام غریبه جشن پاییز گرفته‌ای
اما می‌خواهم راهی کافه شوم
با همان حال پریشان
با همان حال پریشان...!


#علی_سلطانی
📚 چیزهایی هست که نمی‌دانی

http://ali-soltani.com


موسیقی با چشمانِ بسته …
شبت بخیر / دلت آروم ( قلب )

@aliii_soltaniiii

20 last posts shown.