«
بوکسور»
من یه پسر بی پولم فقط،
هرچند قصهام سر زبونها نیست
واسه یه مشت حرف مفت انرژیم رو هدر دادم
وعدههای این مدلی
همش دروغ و چرند، با این حال یه مرد چیزی رو که دلش میخواد میشنوه
و بقیه رو نشنیده میگیره
وقتی خونه و خونواده رو ول کردم، یه پسر بچه بیشتر نبودم
توی یه مشت غریبه
توی خلوتِ ایستگاه راهآهن،
ترس وجودم رو گرفته بود، قایم میشدم
یه سرپناه محقر میخواستم
همونجا که کارتن خوابا میرن
جایی که فقط اونها میشناسن
یه حقوق روزمزد و کارگری میخواستم
دنبال کار بودم
ولی هیچ پیشنهادی بهم نشد
به جز آغوش باز فاحشههای خیابان هفتم
راستشو بگم وقتایی که خیلی تنها بودم
اونجا خودمو یه ذره آروم میکردم
حالا سالها از کنارم میگذرن
یه نواخت تباه میشن
بزرگتر از اونیام که بودم
و کوچیکتر از اونی که خواهم بود
ولی این غیر طبیعی نیست
نه، چیز عجیبی نیست
بعد از کلی تغییر پشت سر هم
کم و بیش همونم
بعد از کلی تغییر
کم و بیش یه جورم
بعدش لباسهای زمستونیم رو آماده کردم
و آرزو کردم ای کاش رفته بودم
رفته بودم خونه
اونجایی که زمستونای نیویورک رُسمو نمیکشید، سوقم نمیداد
به سمت خونه
توی این معرکه یه مشتزن وایستاده؛ یه مبارز که راه نون و آبش همینه
و توی ذهنش هی یادآوری میکنه
اون دستکشهایی که اونو نقش زمین کرد
و میزد تا جایی که با خشم و خجالت فریاد میزنه:
«من از اینجا میرم، من از اینجا میرم»
ولی مبارز هنوز همون جاست...
برگردان: #مانی_مظاهری
@Absurdmindsmedia