دوازده بود، نیم شد. زود گذشت
از نُهِ شب که آمدم چراغ بَر کردم
و نشستم این جا صُمٌّ بُکمْ.
یک سطر بگی خواندم، نه.
یک لفظ بگی راندم، نه.
لیسِ فی الدّار غیر نفْسی دیّار.
با که دم زنم؟ با در؟ با دفتر؟ با دیوار؟
ولی خیالِ جوانیی این بدن
به سر وقتِ من آمد و من
یاد اتاقهای دربسته میفتادم،
اتاقهای عطریی لذّات دور، لذّات جسور __
از نهِ شب که آمدم چراغ بَرکردم
و نشستم اینجا صُمٌّ بُکمْ.
ولی خیالِ جوانیی این بدن
به سر وقتِ من آمد و من
یادِ آن روزها میفتادم،
بادِ آن کافهها که برچیدند،
آن تماشاخانهها که خوابیدند.
یادِ میدانچهها و خیابانها
همه غرقِ صنم و بُت و نگار و آفت،
یادِ آن دستها که میفشرد،
یادِ آن چشمها که چه میچرید
در خلوت و در جمعیّت عزیزان رفتهات، ای وای،
به یاد میآیند از همهجا،
بس که محروم ماندهاند از حُرمت.
دوازده بود، نیم شد. چه لحظهها که گذشت!
دوازده بود، نیم شد. چه سالها که گذشت!
|کنستانتین کاوافی، ترجمه از بیژن الهی|
🌊
@abaaannnn