شعرخوانی


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Quotes


با استفاده از این بات شما می‌توانید شعرخوانی‌های خود را در قالب پیام صوتی و یا فایل صوتی ارسال بفرمایید.
https://t.me/poetryvoicebot

Related channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Quotes
Statistics
Posts filter


دوازده بود، نیم شد. زود گذشت
از نُهِ شب که آمدم چراغ بَر کردم
و نشستم این جا صُمٌّ بُکمْ.
یک سطر بگی خواندم، نه.
یک لفظ بگی راندم، نه.
لیسِ فی الدّار غیر نفْسی دیّار.
با که دم زنم؟ با در؟ با دفتر؟ با دیوار؟
 
ولی خیالِ جوانی‌ی این بدن
به سر وقتِ من آمد و من
یاد اتاق‌های دربسته میفتادم،
اتاق‌های عطری‌ی لذّات دور، لذّات جسور __
 
از نهِ شب که آمدم چراغ بَرکردم
و نشستم این‌جا صُمٌّ بُکمْ.
 
ولی خیالِ جوانی‌ی این بدن
به سر وقتِ من آمد و من
یادِ آن روزها میفتادم،
بادِ آن کافه‌ها که برچیدند،
آن تماشاخانه‌ها که خوابیدند.
یادِ میدانچه‌ها و خیابان‌ها
همه غرقِ صنم و بُت و نگار و آفت،
یادِ آن دست‌ها که می‌فشرد،
یادِ آن چشم‌ها که چه می‌چرید
در خلوت و در جمعیّت عزیزان رفته‌ات، ای وای،
به یاد می‌آیند از همه‌جا،
بس که محروم مانده‌اند از حُرمت.
 
دوازده بود، نیم شد. چه لحظه‌ها که گذشت!
دوازده بود، نیم شد. چه سال‌ها که گذشت!
 
 
|کنستانتین کاوافی، ترجمه از بیژن الهی|

🌊
@abaaannnn


سال‌ها پیش ازین به من گفتی
که «مرا هیچ دوست می‌داری؟»

گونه‌ام گرم شد ز سرخیِ شرم
شاد و سرمست گفتمت «آری!»

باز دیروز جهد می‌کردی
که ز عهد قدیم یاد آرم.

سرد و بی‌اعتنا تو را گفتم
که «دگر دوستت نمی‌دارم!»

ذره‌های تنم فغان کردند
که، خدا را! دروغ می‌گوید

جز تو نامی ز کس نمی‌آرد
جز تو کامی ز کس نمی‌جوید.

تا گلویم رسید فریادی
کاین سخن در شمار باور نیست

جز تو، دانند عالمی که مرا
در دل و جان هوای دیگر نیست.

لیک خاموش ماندم و آرام:
ناله‌ها را شکسته در دل تنگ.

تا تپش‌های دل نهان ماند،
سینهٔ خسته را فشرده به چنگ.

در نگاهم شکفته بود این راز
که «دلم کی ز مهر خالی بود؟»

لیک تا پوشم از تو، دیدهٔ من
بر گلِ رنگ رنگِ قالی بود.

«دوستت دارم و نمی‌گویم
تا غرورم کشد به بیماری!

زانکه می‌دانم این حقیقت را
که دگر دوستم… نمی‌داری…»

|سیمین بهبهانی|
🍂🍂🍂🍂
@abaaannnn


دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دلِ غمزده‌ای سوخته بود

رسم عاشق‌کُشی و شیوهٔ شهرآشوبی
جامه‌ای بود که بر قامتِ او دوخته بود

|غزل شماره ۲۱۱ جناب حافظ|

@abaaannnn


من دستهایم را زیر شال بهم فشردم و فکر کردم
چرا امروز رنگ پریده است ؟
غم و اندوه من
قلب او را آکنده
رنگ از رخسارش برچیده
آن لحظه فراموش ناشدنی است
آن لحظه همیشه در ذهنم پایدار است
بدون حرفی
ادای کلمه ای
با قدمهای سنگین
از در بیرون رفت
و من بسرعت باد از پله ها به پایین دویدم تا
نزدیک در به او رسیدم
نفس در سینه ام باز می ایستاد که فریاد زدم :
شوخی بود
نرو
بی تو من می میرم
با آرامشی هراسناک و لبخندی بر لب گفت :
برو
در را ببند
کوران میکند

|آنا آخماتووا |
آن لحظه فراموش ناشدنی است

@abaaannnn


صبح تو بخیر
که ساعت حرکت قطار را به من غلط گفتی
که من بتوانم یک روز دیگر در کنار تو باشم
دوستان من ساعت حرکت قطار را
در شب گذشته به من گفته بودند
بر شانه‌های تو خزه و خزان روییده بود
تو توانستی با این شانه‌های مملو از خزه و خزان
سوار قطار شوی
دستان‌ات را تا صبح نزد من
به امانت نهادی
نان را گرم کردی به من دادی
دیگر در سکوت تو کنار میز صبحانه
ما طلاها و سنگ‌های فیروزه‌ی جهان را
تصاحب کردیم
سکوت تو را چون مدالی گرم و نایاب
بر سینه آویختم
هر روز در آینه به این سکوت خیره می‌شدم
سپس روز را آغاز می‌کردم
می‌خواستم زیر پای تو را پس از صبحانه
از آفتاب فرش کنم
دندان‌های تو ارج و قرب فراوان داشت
که نان بیات شده‌ی خانه‌ی مرا
گاز زدی
ما
من و تو
چگونه به صدای پرندگان رسیدیم
که کنار پنجره از سرما جان باختند
پرندگان بی‌آشیانه را همیشه دوست داشتی
اما دیگر عمر آنان تکرار نمی‌شد
هم‌چنان که عمر من و تو هم
دیگر تکرار نمی‌شد

| احمدرضا احمدی |
@abaaannnn


اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا.
و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت‌های تو، بیدار خواهم شد.

|سهراب سپهری|

@abaaannnn


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می‌رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست

می‌نشینی روبه‌رویم خستگی در می‌کنی
چای می‌ریزم برای‌ت توی فنجانی که نیست

باز می‌خندی و می‌پرسی که حالت بهتر است؟
باز می‌خندم که خیلی! گرچه می‌دانی که نیست

شعر می‌خوانم برای‌ت واژه‌ها گل می‌کنند
یاس و مریم می‌گذارم توی گلدانی که نیست

چشم می‌دوزم به چشم‌ت، می‌شود آیا کمی
دست‌هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟

وقت رفتن می‌شود با بغض می‌گویم نرو
پشت پای‌ت اشک می‌ریزم در ایوانی که نیست

می‌روی و خانه لبریز از نبودت می‌شود
باز تنها می‌شوم با یاد مهمانی که نیست

رفته‌ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست

|شعر از خانم بیتا امیری
به خوانش آقای فریدون فرح‌اندوز|

@abaaannnn


با سلام و روز به‌خیر
مایلیم به اطلاع شما برسانیم بات شعرخوانی کانال آپدیت شده و هم‌اکنون در دسترس شما بزرگواران قرار دارد.

از همراهی شما متشکریم و گل بردارید.🌻

@abaaannnn


«خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز
کآغوش ِ که شد منزل آسایش و خوابت؟»

|غزل شماره ۱۵ جناب حافظ|

@abaaannnn


«در من راهی ناتمام مانده که انتهایش تویی

حرفی نگفته بر لبان مانده که نام توست»

|شاعر ناشناس|

@abaaannnn


به هر حال تو می‌بایست انتخاب می‌کردی
میان سبزه‌ای که می‌شکفت
و زرده‌ای که در میانت بود
گل آخر را هم برای کسی می‌گذاشتی
که از تو بیش‌تر شهامت داشت
تا ببویدش
تا در میان زهر منتشر در ساقه‌اش بیارمد
تو به هر حال باید عبرت می‌گرفتی
تا در میان یک سطح ساده‌ی دل
شراب را به آن تعارف کنی
که بیش‌تر مکث می‌کند
و نه آن که بیش‌تر می‌نوشد.

|پرویز اسلام‌پور|

@abaaannnn


و عشق هر کسی را به خود راه ندهد و به همه جایی مأوا نکند و به هر دیده روی ننماید و اگر وقتی نشانِ کسی یابد که مستحقِ آن سعادت بود، حزن را که وکیل در است بفرستد تا خانه پاک کند و کسی را در خانه نگذارد و از آمدن سلیمان عشق خبر کند.

|فی حقیقه العشق- شهاب‌الدین سهروردی|

@abaaannnn


دیگر نه
این چنین نخواهد بود.
با هم زندگی نخواهیم کرد
پسرت را بزرگ نخواهم کرد
لباس‌ت را نخواهم دوخت
شب‌ها تو را نخواهم داشت
دم رفتن از خانه، تو را نخواهم بوسید
که بودم را نخواهی دانست
دلیل عشق دیگران به من را نیز.
هرگز
چرایی و چیستی و راستی حرف‌هایت را
نخواهم فهمید
این که تو برای من که بودی را
این که من برای تو که بودم را
زندگی‌ کردن با هم را
دوست‌ داشتن هم را
در انتظار هم ماندن را
دیگر هیچ‌وقت برای تو بیش از خودم نخواهم بود
دیگر هیچ‌وقت برای من بیش از خودت نخواهی بود

دیگر در روز آینده‌ای نخواهی بود
و نخواهم دانست
با که زندگی می‌کنی
و آیا اصلا مرا یادت هست
دیگر هرگز مرا مثل آن شب
در آغوش نخواهی گرفت
و دیگر هرگز تو را نوازش نخواهم کرد.
مردن‌ت را حتی، نخواهم دید.


|ایدئا ویلارینیو- مترجم: محمدرضا فرزاد|

🌬️🌗

@abaaannnn


Warren B. Davis 1865-1928/Dance of Three Muses.

@abaaannnn


|شهریار، غوغا میکنی - به خوانش نوح منوری|

🌌🎋

@abaaannnn


با چون منی نازک‌خیال ابرو کشیدن از ملال
زشت است ای وحشی غزال، اما چه زیبا می‌کنی


|شهریار- غزل شماره ۱۵۳|

@abaaannnn


«بداد لعلِ لبت بوسه‌ای به صد زاری
گرفت کام دلم زو به صد هزار اِلحاح»

|غزل شماره ۹۸ جناب حافظ|

@abaaannnn


همیشه دلم خواسته بدانم
لحظه‌های تو
بی من
چطور می‌گذرد؟
وقتی نگاه‌ت می‌افتد به برگ
به شاخه
به پوست درخت
وقتی بوی پرتقال می‌پیچد
وقتی باران تنها تو را خیس می‌کند
وقتی با صدایی برمی‌گردی پشت سرت نیستم
وقتی آفتاب تنها بر تو می‌تابد.

|عباس معروفی|

@abaaannnn


«از این‌که چنین نورانی یاد منی، باید بر خود می‌بالیدم؛ اما، عزیز من، من برای تو چه کردم؟ _هیچ._ من تنها نگاه‌ت می‌کردم، چرا که خود نگاه کردنی بودی.
این تو بودی تو _ که از نگاه من بوی دریا گرفتی و، حال، که خود یک موجِ این کناره‌یی، باری، دریغ مدار، شاکر باش برین همه چیزها که از دست می‌دهی و می‌دهی _ تنها برای آن که باز بغلتی و دوباره بغلتی و باز بغلتی و غٌلغٌلِ زنجيرِ تبسمِ زمان شوی._ زمانِ سپید، که آرامشي بزرگ تواند بود.
»

|نامه‌ای از بیژن الهی به محمود شجاعی|

@abaaannnn


«قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ»

من نگاه‌های انتظارآمیز تو به آسمان را می‌بینم.

|بقره، آیه ۱۴۴|

@abaaannnn

20 last posts shown.