عابدی داشت رد میشد دید شخصی الاغی را میزند به او گفت : فرزندم او را نزن
آن شخص گفت : شرمنده نمیدانستم از اقوام شماست!
عابد گفت : نه فرزندم!. میترسم عاق والدین شوی
آن شخص گفت : شرمنده نمیدانستم از اقوام شماست!
عابد گفت : نه فرزندم!. میترسم عاق والدین شوی