بابام اومد تو اتاقم یک چرخی زد. یکم با کتابهام ور رفت و بعد تو رندوم شت ترین حالت ممکن یکدفعه پرسید: "دوستپسر داری؟" گفتم: "نه. وا این چه سوالیه یهویی؟" دستهاش رو برد پشتش؛ یک نفس عمیق کشید و سر تکون داد: "تا چند سال پیش نگران بودم نداشته باشی. الان نگرانم چرا نداری." =))))
@Twitter_Tel | Proxy
@Twitter_Tel | Proxy