از حرف شاهد اصلی که مفت بر شد به منافع کثیف
اون صفحشو به خون ما تزیین کرد
تا دلش ترکید
زن جیغ زد
از میون جمعیت
همه چهار ستونها لرزیدن
اما حتی انگیزههامون غم انگیزن
تنش رو کوبید رو خاک سرد
این برهوت که روزی باغ سبز بود
دارم به کام مرگ
میرم نمونده دیگه نای ترک
:به مصلحت خود به دختر بیحجاب گفت
"مُهِم اینه دلت پاکه" "مُهِم حفظ خاکه"
"مُهِم به هم رسوندنِ نقطه اشتراکه "
:گفتن
"حسها رو پختن"
"وعدهی دیار انسان خوشبخت "
باز میان حصار قدرت
ما شدیم پیاده نظام دشمن؟
فشار دشمن رو منه با چرخ دندش
به شما که رسید، بد نگذشت
اون خون که میکنه از رگ نشت
از فرزندیه که دیگه برنگشت
تکرار شد، تکراری نه
منو به حال خود بسپارینم
اسمها میرن تو مسیر ریل میندازن
اشکها برات سیل میسازن
این نسخهها بیدوامن
بی دوا من
سرفههام بی امانن
که حتی در رفت زِوارِ ماسکم
شاید سرفه صدا رو باز کرد
لگد مال نیمه جان زیر پاشون
به تقلا، به نجات میگه آشوب
میره پا چوب، خون سرازیره پا جوب
سراسیمه واژگون، سرا بینقاب شد
نما دینه
عناوین نمادینه
لاف روشنفکری برای چینه
پروا ز پرواز پرا چیده
اینا روحم رو عمیقأ خراش میده
بازی گرگ و میشه
لطفی که واسه قوم و خویشه
تو خالی، نمیتونی پر کنیش
کرکریش از جو کرک و ریشه
دیگه فردام به درک
بذار لااقل حرفامو بزنم
خاکش رو خوردم، تعصب کشیدم
کجا باس تحصن بشینم؟
ها؟
من که بیپایانم
اینکه آیا می رسم آیا نه
واسم مهم نیست من آزادم
از جایی بخونم که وایستادم
یه راستگوی مزاحم
سَره به هزار چاپلوس نخاله
قطره اشکهام بارون سوال
مقاومت اولین قانون ثبات
حسرت من نوشتهی رها
این خونست نه جبههی جهاد
تنفر دارم از تماشا دادن ملت و غم این چهره به جهان
تو چشمات بستست، وا کن، بنگر
به این پیکرهی بی در و پیکر
به اون غفلت از صحبت ملت
اونسراسر این خبرا همه ت تو بردن و پیگرد
سراسر این خبرا همه
ندا میده یکی از نفرها کمه
بار سنگین کمرا خمه
این آدم نیست، ابر آدمه
ایران شده همه جا مزهی خبر
غافل از بطن لحظهی خطر
وعدهی جهنم غل و زنجیر زد
تا دلش ترکید
زن جیغ زد
تشنه عین لوت
رشته مثل کوه
جاری مثل رود
سرپا مثل سرو
لَخته مثل مو
خشم معتبر
نامردها دستشون تبر
(نامردها دستشون تبر)
اینو با دل با دل بیقرار
نوشتم واسم مهم نیست دیگه حاصلش چی دراد
میخوام محو شم تو افق لب ساحل بیکران
یاسر خودم باشم و سایر دیگران
چه خنده بر رویی؟
چه خم به ابرویی؟
پا بده ظالمی
یا بر عکس، نه به صرفه مظلوم
یه سری لودن سری شدن به لحن دستوری
یه سری کودن مثل کودن زیر درخت مصنوعی
این ترازوها میزونن با ابروت
تو کتت نره فرو میکنن تو پهلوت
زیر سقف گردون، از ترسم جرأت رو بدوش
عبور کن، جامو بگیر، جرعتو بنوش
من، یه رُخ جنگجو که روحش کم جونه
همچون میلهی مذابی که خودش خم شد
عدل و داد به لحن چکش
به شرط سرکوب
حتی اینا میخوان بجا کلاه بذارم کپ مرگو
رد کینه پی فتح جانشین
تو راه اتحاد واسه هم فت پا کشیدن
تلنگر برام از توهم درآم
که منفعل و فعال اینجا تفأل فقط گران
اگه خبر ادامه داره چون کشش دید
حرف مفت زن بهونه دست منکرش میده
واسش چقدر مهمه که این خاک تو آشوبه
اینا دلاشون در حد کمد آتوهاشونه
این ناتوها کارشون فقط بذر نفرت کاشتنه
واسه کیف ملت کیفر خواستن
تنها راز بقاشون مربوطه به دم و بازدمت
مهمتر از به دست آوردن نگه داشتنه
ابرها سوختن
نگاه به صحرا دوختم
نهال قد کشیده رو قطع کردن بخاطر شکفتن
اون که رویاهاشو گم کرد
تو بیراهه های ممتد
این جادهها بیبازگشتن تا دم دیوارههای غربت
باد خشک سرد
ماه پشت ابر
به باغ مشرفم
دستا به جیب
تو این روند فرسایشی
که قراره فقط یک رونده در سایهشی
ما ابزارشیم
چقدر باغبون بد
چه ترسناک نمیشه حرف عاشقونه زد
یه محوطه
که عجیب ترین کار ابراز محبته
به مجرد خشونت همه چی مرتبه
مجسمه تنها با همه قهر آغوش
بهانه کافیه تا قطره بارون شه
بذر تا خوشه
عزم تا کوشش
مغز باهوش نیست
!فقط قلب خاموشه
میباره تگرگ رو سرمون
جای تبر رو تن چوب
کسی گل نمیکاره نبینه لگد شدنشو
به حسرت دوختنمون
از عطش سوخت لبمون
یه مسافر مجبور مثل قفس تو چمدون
بهارتون تو خزانه
بهارمون تو خزان بیاحساس موند
کلید زندان گم
رو پلکهام خون
دوباره قصه تکرار شد
بسیار خب
اصرار کن
گفتی سطحی بود، اغفال شد
تو دیگه عمق ما رو به خودمون بسپار
اگه الان رو سطح آب دنبال جلیقه نجاته
چون خونه ی امیدش اعماق گرداب موند
تنور فتنه داغ ما بین اتفاق
ادامه👇
اون صفحشو به خون ما تزیین کرد
تا دلش ترکید
زن جیغ زد
از میون جمعیت
همه چهار ستونها لرزیدن
اما حتی انگیزههامون غم انگیزن
تنش رو کوبید رو خاک سرد
این برهوت که روزی باغ سبز بود
دارم به کام مرگ
میرم نمونده دیگه نای ترک
:به مصلحت خود به دختر بیحجاب گفت
"مُهِم اینه دلت پاکه" "مُهِم حفظ خاکه"
"مُهِم به هم رسوندنِ نقطه اشتراکه "
:گفتن
"حسها رو پختن"
"وعدهی دیار انسان خوشبخت "
باز میان حصار قدرت
ما شدیم پیاده نظام دشمن؟
فشار دشمن رو منه با چرخ دندش
به شما که رسید، بد نگذشت
اون خون که میکنه از رگ نشت
از فرزندیه که دیگه برنگشت
تکرار شد، تکراری نه
منو به حال خود بسپارینم
اسمها میرن تو مسیر ریل میندازن
اشکها برات سیل میسازن
این نسخهها بیدوامن
بی دوا من
سرفههام بی امانن
که حتی در رفت زِوارِ ماسکم
شاید سرفه صدا رو باز کرد
لگد مال نیمه جان زیر پاشون
به تقلا، به نجات میگه آشوب
میره پا چوب، خون سرازیره پا جوب
سراسیمه واژگون، سرا بینقاب شد
نما دینه
عناوین نمادینه
لاف روشنفکری برای چینه
پروا ز پرواز پرا چیده
اینا روحم رو عمیقأ خراش میده
بازی گرگ و میشه
لطفی که واسه قوم و خویشه
تو خالی، نمیتونی پر کنیش
کرکریش از جو کرک و ریشه
دیگه فردام به درک
بذار لااقل حرفامو بزنم
خاکش رو خوردم، تعصب کشیدم
کجا باس تحصن بشینم؟
ها؟
من که بیپایانم
اینکه آیا می رسم آیا نه
واسم مهم نیست من آزادم
از جایی بخونم که وایستادم
یه راستگوی مزاحم
سَره به هزار چاپلوس نخاله
قطره اشکهام بارون سوال
مقاومت اولین قانون ثبات
حسرت من نوشتهی رها
این خونست نه جبههی جهاد
تنفر دارم از تماشا دادن ملت و غم این چهره به جهان
تو چشمات بستست، وا کن، بنگر
به این پیکرهی بی در و پیکر
به اون غفلت از صحبت ملت
اونسراسر این خبرا همه ت تو بردن و پیگرد
سراسر این خبرا همه
ندا میده یکی از نفرها کمه
بار سنگین کمرا خمه
این آدم نیست، ابر آدمه
ایران شده همه جا مزهی خبر
غافل از بطن لحظهی خطر
وعدهی جهنم غل و زنجیر زد
تا دلش ترکید
زن جیغ زد
تشنه عین لوت
رشته مثل کوه
جاری مثل رود
سرپا مثل سرو
لَخته مثل مو
خشم معتبر
نامردها دستشون تبر
(نامردها دستشون تبر)
اینو با دل با دل بیقرار
نوشتم واسم مهم نیست دیگه حاصلش چی دراد
میخوام محو شم تو افق لب ساحل بیکران
یاسر خودم باشم و سایر دیگران
چه خنده بر رویی؟
چه خم به ابرویی؟
پا بده ظالمی
یا بر عکس، نه به صرفه مظلوم
یه سری لودن سری شدن به لحن دستوری
یه سری کودن مثل کودن زیر درخت مصنوعی
این ترازوها میزونن با ابروت
تو کتت نره فرو میکنن تو پهلوت
زیر سقف گردون، از ترسم جرأت رو بدوش
عبور کن، جامو بگیر، جرعتو بنوش
من، یه رُخ جنگجو که روحش کم جونه
همچون میلهی مذابی که خودش خم شد
عدل و داد به لحن چکش
به شرط سرکوب
حتی اینا میخوان بجا کلاه بذارم کپ مرگو
رد کینه پی فتح جانشین
تو راه اتحاد واسه هم فت پا کشیدن
تلنگر برام از توهم درآم
که منفعل و فعال اینجا تفأل فقط گران
اگه خبر ادامه داره چون کشش دید
حرف مفت زن بهونه دست منکرش میده
واسش چقدر مهمه که این خاک تو آشوبه
اینا دلاشون در حد کمد آتوهاشونه
این ناتوها کارشون فقط بذر نفرت کاشتنه
واسه کیف ملت کیفر خواستن
تنها راز بقاشون مربوطه به دم و بازدمت
مهمتر از به دست آوردن نگه داشتنه
ابرها سوختن
نگاه به صحرا دوختم
نهال قد کشیده رو قطع کردن بخاطر شکفتن
اون که رویاهاشو گم کرد
تو بیراهه های ممتد
این جادهها بیبازگشتن تا دم دیوارههای غربت
باد خشک سرد
ماه پشت ابر
به باغ مشرفم
دستا به جیب
تو این روند فرسایشی
که قراره فقط یک رونده در سایهشی
ما ابزارشیم
چقدر باغبون بد
چه ترسناک نمیشه حرف عاشقونه زد
یه محوطه
که عجیب ترین کار ابراز محبته
به مجرد خشونت همه چی مرتبه
مجسمه تنها با همه قهر آغوش
بهانه کافیه تا قطره بارون شه
بذر تا خوشه
عزم تا کوشش
مغز باهوش نیست
!فقط قلب خاموشه
میباره تگرگ رو سرمون
جای تبر رو تن چوب
کسی گل نمیکاره نبینه لگد شدنشو
به حسرت دوختنمون
از عطش سوخت لبمون
یه مسافر مجبور مثل قفس تو چمدون
بهارتون تو خزانه
بهارمون تو خزان بیاحساس موند
کلید زندان گم
رو پلکهام خون
دوباره قصه تکرار شد
بسیار خب
اصرار کن
گفتی سطحی بود، اغفال شد
تو دیگه عمق ما رو به خودمون بسپار
اگه الان رو سطح آب دنبال جلیقه نجاته
چون خونه ی امیدش اعماق گرداب موند
تنور فتنه داغ ما بین اتفاق
ادامه👇