روزی «رضا شاه» در راه سعد آباد پیر مرد پیاده ای را دید و سوار اتومبیل خودش کرد و به مقصدش که تجریش بود رساند .
هنگامی که پیر مرد از اتومبیل پیاده شد ، رضا شاه صد تومان هم به او انعام داد،
پیرمرد به رضا شاه گفت : قربانت بشوم من صد تومان شما را نمی خواهم ؛ فقط امر بفرمایید تنها فرزندم را که به خدمت نظام برده اند معاف کنند که بدون کمک او چرخ زندگی مان لنگ مانده است!
رضا شاه گفت : پدر جان ؛ این صد تومان را ببر به آن پدر سوخته ها رشوه بده حتما پسرت را معاف میکنند!
⛔️ تاریخ ممنوعه !!!
🆔 @Tarikhe_Mamnooe
هنگامی که پیر مرد از اتومبیل پیاده شد ، رضا شاه صد تومان هم به او انعام داد،
پیرمرد به رضا شاه گفت : قربانت بشوم من صد تومان شما را نمی خواهم ؛ فقط امر بفرمایید تنها فرزندم را که به خدمت نظام برده اند معاف کنند که بدون کمک او چرخ زندگی مان لنگ مانده است!
رضا شاه گفت : پدر جان ؛ این صد تومان را ببر به آن پدر سوخته ها رشوه بده حتما پسرت را معاف میکنند!
⛔️ تاریخ ممنوعه !!!
🆔 @Tarikhe_Mamnooe