عجب آشفته بازاریست دنیا
یکی با خنده آمد از پس راه
یکی با گریهای مغموم گم شد
در این آشفته بازار هیاهو
حقیقت تلخ و نامعلوم گم شد
دلم تنگ است
دلم میسوزد از باغی که میسوزد
نه دیداری نه بیداری نه دستی از سر یاری
مرا آشفته میدارد چنین آشفته بازاری
تمام عمر بستیم و شکستیم
به جز بار پشیمانی نبستیم
جوانی را سفر کردیم تا مرگ
نفهمیدیم به دنبال چه هستیم
یکی با خنده آمد از پس راه
یکی با گریهای مغموم گم شد
در این آشفته بازار هیاهو
حقیقت تلخ و نامعلوم گم شد
دلم تنگ است
دلم میسوزد از باغی که میسوزد
نه دیداری نه بیداری نه دستی از سر یاری
مرا آشفته میدارد چنین آشفته بازاری
تمام عمر بستیم و شکستیم
به جز بار پشیمانی نبستیم
جوانی را سفر کردیم تا مرگ
نفهمیدیم به دنبال چه هستیم