يكى كَشتى در چشمانت
باد را مُسخّر مىكرد.
چشمان تو ولايتى بود
كه به آنى بازش مىشناسند.
صبور
چشمانت ما را انتظار مىكشيد.
زير درختان جنگلها
در باران در بوران
بر برف ستيغها
ميان چشمها و بازىهاى كودكان،
صبور
چشمانت ما را انتظار مىكشيد.
درّهيى بود
گستردهتر از يكى برگِ علف
و آفتابشان
خرمنهاى بىبركت انسانى را پُربار مىكرد.
ما را انتظار مىكشيد تا ديدارمان كند
همواره،
چرا كه ما عشق را باز مىآورديم
جوانىِ عشق را
و حجّت عشق را
هشيوارىِ عشق را
و بىمرگى را.
از هفت شعر عاشقانه در جنگ | شاعر: پل الوار | مترجم: احمد شاملو
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ کانال تلگرام احمد شاملو
Telegram ■ Twitter
باد را مُسخّر مىكرد.
چشمان تو ولايتى بود
كه به آنى بازش مىشناسند.
صبور
چشمانت ما را انتظار مىكشيد.
زير درختان جنگلها
در باران در بوران
بر برف ستيغها
ميان چشمها و بازىهاى كودكان،
صبور
چشمانت ما را انتظار مىكشيد.
درّهيى بود
گستردهتر از يكى برگِ علف
و آفتابشان
خرمنهاى بىبركت انسانى را پُربار مىكرد.
ما را انتظار مىكشيد تا ديدارمان كند
همواره،
چرا كه ما عشق را باز مىآورديم
جوانىِ عشق را
و حجّت عشق را
هشيوارىِ عشق را
و بىمرگى را.
از هفت شعر عاشقانه در جنگ | شاعر: پل الوار | مترجم: احمد شاملو
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ کانال تلگرام احمد شاملو
Telegram ■ Twitter