#پارت_70
با ترس و گریه دستمو روی میز گذاشتم و با ناله:
_مگه ترشی فروختن جرمه؟ جناب سرگرد بخدا من با همین ترشی خرج خواهر و بردارم رو در میارم، تروخدا نذارید بیفتم زندان!
با اون چشمای ترسناک و پرابهتش به چشمام خیره شد که از جذبه اش ترسیدم و سکوت کردم. از پشت میزش بلندشد که متوجه قدبلند و هیکل تنومندش شدم. جلوم ایستاد و روی صورتم خم شد که با ترس کمی عقب رفتم و جفت دستاشو روی دسته های صندلی گذاشت و با جدیت گفت:
_به یه شرط میذارم دوباره بساط ترشی پهن کنی و کارت به زندان نکشه؟
_چه شرطی؟
نگاهی به اطراف اتاقش انداخت و سرشو نزدیک تر اورد و زیرگوشم با تحکم گفت:
_زنم بشی و برام یه پسر بیاری درعوضش به جای اینکه روی زمین ترشی پهن کنی یه مغازه ترشی فروشی برات باز میکنم.
اغواگرانه ادامه داد:
_وارث برام بیار تا 100سال بعدتم تأمین میکنم، قبوله؟
با بغض سرم به نشونه باشه قبول تکون دادم که لبخند مرموزی جذاب و لباش رو که اسیر ته ریش بودن، روی لبم گذاشت...
https://t.me/joinchat/AAAAAEfujJ8nKmfGFH94Yw
#ازدواجاجباری_دخترفقیر_پلیسمتعصب🚷🔥
#ردهسنی_زیر18_جوین_ندن♨️
#کاکتوسهای آبنباتی
جدیدترین اثر #شکوفه شهبال
با ترس و گریه دستمو روی میز گذاشتم و با ناله:
_مگه ترشی فروختن جرمه؟ جناب سرگرد بخدا من با همین ترشی خرج خواهر و بردارم رو در میارم، تروخدا نذارید بیفتم زندان!
با اون چشمای ترسناک و پرابهتش به چشمام خیره شد که از جذبه اش ترسیدم و سکوت کردم. از پشت میزش بلندشد که متوجه قدبلند و هیکل تنومندش شدم. جلوم ایستاد و روی صورتم خم شد که با ترس کمی عقب رفتم و جفت دستاشو روی دسته های صندلی گذاشت و با جدیت گفت:
_به یه شرط میذارم دوباره بساط ترشی پهن کنی و کارت به زندان نکشه؟
_چه شرطی؟
نگاهی به اطراف اتاقش انداخت و سرشو نزدیک تر اورد و زیرگوشم با تحکم گفت:
_زنم بشی و برام یه پسر بیاری درعوضش به جای اینکه روی زمین ترشی پهن کنی یه مغازه ترشی فروشی برات باز میکنم.
اغواگرانه ادامه داد:
_وارث برام بیار تا 100سال بعدتم تأمین میکنم، قبوله؟
با بغض سرم به نشونه باشه قبول تکون دادم که لبخند مرموزی جذاب و لباش رو که اسیر ته ریش بودن، روی لبم گذاشت...
https://t.me/joinchat/AAAAAEfujJ8nKmfGFH94Yw
#ازدواجاجباری_دخترفقیر_پلیسمتعصب🚷🔥
#ردهسنی_زیر18_جوین_ندن♨️
#کاکتوسهای آبنباتی
جدیدترین اثر #شکوفه شهبال