در قسمتی از داستان جنایت و مکافات، راسکولنیکوف به میخانه میرود و مرد بدبختی را میبیند که مست در گوشهای نشسته.
نام او مارمالادوف است و پس از معرفی خود، خطاب به راسکولنیکوف میگوید:
قربان فقر جرم نیست. البته قبول دارم مستی هم کار خوبی نیست. اما بیچارگی آقا، بیچارگیِ مزمن و ریشهدار دیگر عیب است. فقیر که باشید میتوانید شرافت خود را حفظ کنید. اما بیچاره که باشید هیچ کاری از دستتان ساخته نیست. آدم بیچاره را حتی با چوب هم بیرون نمیکنند بلکه با جارو میروبند تا بیشتر به او توهین شود.
مارمالادوف در ادامه صحبتهایش از راسکولنیکوف میپرسد: تا به حال برای شما پیش آمده با ناامیدی از کسی پول قرض بخواهید؟
راسکولنیکوف: بله اما منظورتان از ناامیدانه چیست؟
مارملادوف: منظورم این است که هیچ امیدی نداشته باشید که پولی گیرتان بیاید یعنی مطمئن باشید این مرد بینهایت مهربان و محترم به شما چیزی نمیدهد. آخر چرا بدهد؟ او خوب میداند که من پول را پس نمیدهم حال با اینکه مطمئنید پولی به شما نمیدهد، باز هم از او درخواست میکنید.
راسکولنیکوف: پس چرا این کار را میکنید؟
مارملادوف: چرا؟ آقا، میپرسید چرا؟ آخر کس دیگری نیست. پناه دیگری را سراغ ندارید. آخر هرکس باید بتواند به جایی پناه ببرد. در زندگی چیزهایی پیش میآید که حتما لازم است انسان به یک جا، به هر کجا که باشد برود...
نام او مارمالادوف است و پس از معرفی خود، خطاب به راسکولنیکوف میگوید:
قربان فقر جرم نیست. البته قبول دارم مستی هم کار خوبی نیست. اما بیچارگی آقا، بیچارگیِ مزمن و ریشهدار دیگر عیب است. فقیر که باشید میتوانید شرافت خود را حفظ کنید. اما بیچاره که باشید هیچ کاری از دستتان ساخته نیست. آدم بیچاره را حتی با چوب هم بیرون نمیکنند بلکه با جارو میروبند تا بیشتر به او توهین شود.
مارمالادوف در ادامه صحبتهایش از راسکولنیکوف میپرسد: تا به حال برای شما پیش آمده با ناامیدی از کسی پول قرض بخواهید؟
راسکولنیکوف: بله اما منظورتان از ناامیدانه چیست؟
مارملادوف: منظورم این است که هیچ امیدی نداشته باشید که پولی گیرتان بیاید یعنی مطمئن باشید این مرد بینهایت مهربان و محترم به شما چیزی نمیدهد. آخر چرا بدهد؟ او خوب میداند که من پول را پس نمیدهم حال با اینکه مطمئنید پولی به شما نمیدهد، باز هم از او درخواست میکنید.
راسکولنیکوف: پس چرا این کار را میکنید؟
مارملادوف: چرا؟ آقا، میپرسید چرا؟ آخر کس دیگری نیست. پناه دیگری را سراغ ندارید. آخر هرکس باید بتواند به جایی پناه ببرد. در زندگی چیزهایی پیش میآید که حتما لازم است انسان به یک جا، به هر کجا که باشد برود...