🔻
کتاب #بزرگترین_راز_پول
#قسمت_1
نویسنده: #دکتر_جو_وایتلی
#مقدمه
🔻قدرتی که در بخشش وجود داره
این اتفاق چند سال پیش و توی یک روز خیلی گرم تابستونی برام افتاد. داشتم می رفتم چند تا چیز بخرم. اون روزها زیاد پیش میاومد که به سوپرمارکت برم چون اون قدر پول نداشتم که بتونم مواد غذایی رو که در طول هفته مصرف میکردیم یک- دفعه ای بخرم.
زن جوونم چند ماه پیش و بعد از مدتها مبارزه با سرطان مرده بود. هیچ بیمه ای هم نداشتیم. خرجمون زیاد بود و خیلی هم بدهی داشتم. فقط یک شغل نیمه وقت داشتم که ازش به قدری در میآوردم که بتونم شکم دو تا بچه کوچیکم رو سیر کنم. اوضاع بد بود – خیلی بد.
اون روز در حالی که دلم حسابی گرفته بود و فقط چهار دلار توی جیبم بود داشتم میرفتم سوپرمارکت تا چند لیتر شیر و یک بسته نون بخرم. بچه ها گرسنه بودن و باید چیزی بهشون میدادم تا سیر بشن. وقتی به چراغ قرمز رسیدم یک زن و مرد جوون رو با بچه شون دیدم که توی چمن های کنار خیابون نشسته بودن. آفتاب سر ظهر هم حسابی اذیتشون میکرد.
#ادامه_دارد...
کتاب #بزرگترین_راز_پول
#قسمت_1
نویسنده: #دکتر_جو_وایتلی
#مقدمه
🔻قدرتی که در بخشش وجود داره
این اتفاق چند سال پیش و توی یک روز خیلی گرم تابستونی برام افتاد. داشتم می رفتم چند تا چیز بخرم. اون روزها زیاد پیش میاومد که به سوپرمارکت برم چون اون قدر پول نداشتم که بتونم مواد غذایی رو که در طول هفته مصرف میکردیم یک- دفعه ای بخرم.
زن جوونم چند ماه پیش و بعد از مدتها مبارزه با سرطان مرده بود. هیچ بیمه ای هم نداشتیم. خرجمون زیاد بود و خیلی هم بدهی داشتم. فقط یک شغل نیمه وقت داشتم که ازش به قدری در میآوردم که بتونم شکم دو تا بچه کوچیکم رو سیر کنم. اوضاع بد بود – خیلی بد.
اون روز در حالی که دلم حسابی گرفته بود و فقط چهار دلار توی جیبم بود داشتم میرفتم سوپرمارکت تا چند لیتر شیر و یک بسته نون بخرم. بچه ها گرسنه بودن و باید چیزی بهشون میدادم تا سیر بشن. وقتی به چراغ قرمز رسیدم یک زن و مرد جوون رو با بچه شون دیدم که توی چمن های کنار خیابون نشسته بودن. آفتاب سر ظهر هم حسابی اذیتشون میکرد.
#ادامه_دارد...